من به دنبال اتاقی خالی...

 

من به دنبال اتاقی خالی،
روزها میگردم تا از اینجا بروم،
من به دنبال اتاقی خالی
کز دل پنجره‌اش ع
طر گلبوته‌ی شبنم‌زده‌ای میگذرد
کز دل پنجره‌اش
ناله و سوز نیِ غمزده‌ای می‌گذرد
روزهاست میگردم تا از اینجا بروم
من به دنبال گلیمی ساده
سقفی از چوب و حصیر
سردری افتاده
من به دنبال هوای خنکِ ازادی

و دری پنجره‌ای باز به یک آبادی
روزهاست میگردم تا از اینجا بروم
من به دنبال هوایی نه چنین آلوده
روزگاری نه چنین افسرده
روزهایی نه چنین پژمرده
روزها میگردم تا از اینجا بروم
من به دنبال اتاقی خالی
روزها میگردم که از سر کوچه‌ی آن
جوی آبی، چشمه‌ای میگذرد
که مرا عصر به عصر
به تماشا ببرد
کاش که پیرزنی
صاحب یک بز پیر
با دو تا مرغ و خروس
و سگی بازیگوش
کاش همسایه‌ی دیوار به دیوار اتاقم باشد
کاش که توی حیاطش
باشد دو سه تایی از درختان بلند
چندتایی نارنج و چناری که کلاغی هر روز به سراغش برود
و من هر روز به عشق گل روشان بروم
پنجره را باز کنم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد