گاهی اسمان دلم ابری می شود اما نای باریدن ندارد
و
هرازگاهی دستانم نوشتن را دوست دارند
اما می دانم که میزبانم حساس است و دلم را مچاله می کند
هراز گاهی چشمانم بارانی می شود اما
تنی نیست تا میزبان اشکهایم باشد
نمی خواهم میزبان اشکهایم دریا باشد
چون مرا در دل دریایی اش گم میکند
نمی خواهم میزبانم گل یاس باشد یا شقایق داغ یا نیلوفر وحشی
چون رهگذاران بال و پرش را می شکنند
من کویر را می خواهم
من مهمان کویرمچون کویر تشنه باران است
و من باران را دوست میدارم
که باران قصه دیگریست...