من گمان می
کردم
دوستی همچون سروی سرسبز ،
چهار فصلش همه آراستگی هست .
من چه می دانستم ،
هیبت باد زمستانی هست .
من چه می دانستم،
سبزه می پژمرد از بی آبی،
سبزه یخ می زند از سردی دی .
من چه می دانستم،
دل هر کس دل نیست،
قلب ها ، ز آهن و سنگ،
قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند.
(حمید مصدق)
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
از دیدن ویلاگت لذت بردم
سلام دوست گرامی ، با یک مطلب جدید پیرامون سالگرد استقلال افغانستان بروز هستم . اگر فرصت داشتید خوشحال می شوم یک سری بزنید . موفق و پیروز باشید.