به گواهی تقویم و روزهایی که بر بشر گذشته است عمر سالهای غربتت مولا به 1173 سال رسیده است...چوب خط روزهای بی تو بودن که پر شد نامه ای برایت نوشتم ... نامه ای برای تو و برای این تپش کهنه در سینه... نامه ام را میسپارم به دست باد .ببرد آنسوی تمام این دیوار ها، این جاده ها، این روز ها ...اصلاً ببرد، آن سوی تمام نمی دانم هایی که زمین را از مهر و عدل خورشید بی نصیب گذاشته... باد می داند، خوب می داند، نشانیت را بیابد...
شرمنده ایم مولا که پاکی از دلهامان و خوبی از سر سفره مان رخت بر بسته و قهر خدا و قحطی نعمت حضورت نصیبمان گشته... مادر بزرگم میگفت: در پس سال های خشکسالی، روزی عاقبت, چنان بارانی باریدن گیرد، که دیگر حتی نقشی از نشانه ها بر دیوار آجری کوچه باقی نماند. خدایش بیامرزد. دیوار کوچه خاطره ها را که نمی دانم، اما حیاط خلوت خانه ام همان شب خواب باران دید. باران که چکه چکه بر سقف سفالی خانه می بارید. دلم به حال کبوتر های زیر شیروانی سوخت، کز کرده بودند کنار هم...سردشان بود... فردای آن شب بود که چوب خط روز های بی تو بودن به سر آمد، نامه ای برایت نوشتم...
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود کیست که آشفته آن زلف چلیپا نشود
رخ نما تاهمه خوبان خجل ازخویش شوند گرکشی پرده زرخ کیست که رسوا نشود
مهدی جان غم غربتت بهتر بگویم غم غربتمان در این شهر و دیار بر بودنمان سنگینی می کند، دیگر بغض غم نبودن و ندیدنت راه نفسمان را بسته، هزار بار خواندم دعای فرج را و هر هزاره که شد گریستم. مثل آسمان که نمی دانم در کدام فراق می گرید....
یوسف زهرا چشم انتظار باران حضورت هستیم، درد هجر را بیش از این مپسند برای دلداده گانت که سخت است برای دل پریدن بی عشق...
همین.
''میسپارمش به دست باد''
سلام.
مطلب خوبی بود.استفاده کردم.
موفق باشی