در نیایش، حرف های دیگران را تکرار نکن. حرف های خودت را بزن. حرف های خود را نیز تکرار نکن، زیرا متکلفانه می شود. نیایش باید هر روز از نو تازه شود و از نو بجوشد. نیایش زمان نمی شناسد؛ صبح باشد، ظهر باشد و یا شب باشد، تفاوتی نمی کند. اگر زمان ویژه ای را به نیایش اختصاص بدهی، نیایش را عملی مکانیکی کرده ای. بگذار هر زمان که اقتضا می کند، اتفاق بیفتد.
گاهی در شب، نصف شب، خوابت نمی برد و ناگهان احساس می کنی که وقتش است با خدا سخن بگویی. چه خوب! بلند شو، اشک بریز، نجوا کن، با هستی سخن بگو. گاهی طلوع خورشید را تماشا می کنی و ناگهان اشک هایت بر گونه ها می لغزد، و شاید دچار چنان وجد و حالی می شوی که احساس کنی دوست داری دست بیافشانی و به رقص درآیی؛ گاهی با دیدن یک گل سخن بگویی؛ نیایش یعنی همین. نیایش ارتباطی شاعرانه با هستی ست. ربطی به آیین و عادت ندارد.
این کار عملی ست. دانه وجود دارد. قدری کار روی آن کافی ست. آنگاه رشد و بالندگی در بستر نیایش شروع می شود.
انسان چراغی ست خاموش، تا زمانی که عشق بیاید و او را روشن و تسلیم خود کند. فقط قدرت عشق است که تاریکی درون را می زداید. بدون عشق، فضای سینه تاریک است؛ بدون عشق، حتی اندک بارقه ای نیز غیر ممکن است.
تصادفی نیست که مردم به درون خویش نظر نمی کنند: در درون شان چیزی برای نظر کردن نمی یابند؛ ظلمت محض است، ظلمتی آزار دهنده و غم انگیز.
در ظلمت است که همه ی ترس ها و همه ی کابوس ها خانه می کنند.
مسیحا برزگر