چشم به راه...

روز های تکراری زمین... غروب های سرد و دلگیر... شبها و حتی ثانیه های دردمند تنهایی... جنون غصه را بر قلبم ریخته اند... حسرت لحظه ای بودنت، دیدنت، حضورت، دیوانه می کند هر آن دل را که سودای تو دارد... یاس خیس دنیای من،  یلدای فراق تو را چگونه توانِ تحمل یابم؟ آدینه ها را چگونه در فراق عطر وجود تو سر کنم؟ ... چگونه... در گوشه ای از این خاک زانو می زنم نماز باران می خوانم شاید باران ببارد و بشوید زمین را از ناپاکیها... از نامردمیها... تا شاید لایق قدمهایت شود... خدا را شاکرم که حتی انتظارت را تقدیر لحظه هایم کرده... آدینه های دلگیر گذشته ام را جا می گذارم  بر لب طاقچه فراموشی و آینده های نگران را می نشینم به انتظار... ولی کاش کسی می گفت کدامین آدینه عطر حضور مقدست فضای ثانیه هایم را بارانی خواهد کرد... کاش کسی پیدا می شد نشانی ات را برایم می نوشت... جان و جهان من، اگر می دانستم در کدامین ستاره نشسته ای... لحظه ای درنگ نمی کردم... خط به خط به دنبالت تا خود آسمان می آمدم...

نظرات 1 + ارسال نظر
سینا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ق.ظ

خیلی با وبلاگت حال کردم ! ممنون !

سلام گرامی

لطف دارین

یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد