ابراهیم سر به بالین نهاد، پلک برهم گذاشت تا لحظه ای بیآرامد؛ که ناگه در خواب ذبح فرزند ارشدش اسماعیل را دید... سراسیمه برخاست، شاید که آشفته خوابی باشد که اینگونه او را برآشفته!
دگر بار سر بر بالین نهاد و باز همان رویا...
بر او حتم شد که خوابش رویاییست که تکلیفیست از جانب حق...
همان خداوندی که روزی آتش سوزان را بر او سرد نمود، هم او که زمزم را از اثر پاشنه ی پای کودک بی تاب
از فرط تشنگی، جوشاند.
همان معبودی که ساره را در کهنسالی نور چشم بخشید و باردار نمود...
از بالین برخاست و به سوی مقصود روانه شد؛ ابراهیم به منزلگاه هاجر رسید. اسماعیل را دید که جوانی برنا شده بود قامتش برای پدر پرابهت بود، او را به آغوش کشید و رویا را بازگو کرد؛ اسماعیل پذیرفت که به دست پدر برای معبود ذبح شود... گاه که وسوسه های شیطان گامهای ابراهیم را سست می کرد ابراهیم با عزم راسخ تر به شیطان سنگ پرتاب نمود؛
در دل ابراهیم آشوبی به پا بود... چشمان و دستان اسماعیل بست. نگاهی عظیم از سرفروتنی به آسمان افکند و خنجر را کشید؛
آری ابراهیم بر گلوی اره تن خود خنجر کشید اما خنجر از عزم ابراهیم خجل شد و عمل نکرد؛
ابراهیم خنجر را به صخره زد، مبادا که کند باشد. اما صخره متلاشی شد...
بار دیگر ابراهیم بگلوی فرزند خود خنجر کشید و اینبار همه ی عرش یک نوا فریاد برآورند که:
قربانیت پذیرفته شد
ابراهیم و مقام امامت بر وجود مبارکت نشست؛
آدمی بعد از هبوطش تا به آن روز احساس غرور نکرده بود
عمل ابراهیم معنای "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند"
مقام آدمی از فرش به عرش رسید و فرشتگان از عرش به فرش آمدند تا عید قربان را فرخنده بدارند...
مهتاب
باور کن اعتماد
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را
خشم و تنفر افزون
از یاد برده است
باورنمی کنی که حس پاک عاطفه در سینه مرده است؟
(حتی اعتماد پسر به پدر)
کجاست روزهای ما و کجاست مرد روزهای ما...
سلام
...
عیدتون مبارک
...
در من
ستاره ای دمید و
به خون پر کشید و
پر پر شد ..
تنها ستارگان
شبان افق را
روشن نمی کنند..