داستان قیام «ابو اسحاق مختار ثقفی» که ذیل قیام خونین اباعبدالله
الحسین(ع) در عاشورای سال 60 هجری، با همت تحسین برانگیز جمعی از هنرمندان
کشورمان به تصویر کشیده شده است، گام به گام که جلو میرود، شاید که نه،
حتما بیش از گذشته ما را به خودشناسی وامیدارد تا با قرار گرفتن در فضای
سیاسی ـ اجتماعی سال 60 هجری، دستکم حسابمان را با خودمان یکسره کنیم که
آیا در مصاف حق و باطل، یزیدی خواهیم بود یا حسینی؟
به گزارش
«تابناک»، داستان این هفته مجموعه «مختارنامه» که شب گذشته از شبکه اول
سیما پخش شد، شاید بیش از هر نکته دیگر، بر این مهم تأکید داشت که تردید
در عمل به تکلیف در بزنگاههای حساس و سرنوشتساز، حتی اگر انسان را در
جبهه باطل قرار ندهد، اما ناخواسته راه را برای سلطه باطل، به گونهای
هموار میسازد که دست آخر نتیجه ای جز حسرت و پشیمانی نخواهد داشت.
بنا بر این گزارش، همان گونه که در تاریخ آمده و در بخش اخیر مجموعه
«مختارنامه» نیز به تصویر درآمد، پس از آنکه کوفیان یکی پس از دیگری،
ناجوانمردانه و حقیرانه از یاری و همراهی فرستاده حسین(ع) خودداری کرده و
او را در کام خونخوار پلیدی چون عبیداللهبنزیاد، یکه و تنها رها کردند،
مسلم(ع) و پس از او، «هانی بن عروة» با مکر «ابن مرجانه» به شهادت رسیدند
و «حبیب بن مظاهر» و «مسلم بن عوسجه» از کوفه گریختند تا به کاروان حسین
بن علی(ع) بپیوندند.
در این میان، خبر به مختار ـ که اکنون به نزدیکی
کوفه رسیده است ـ که میرسد، او هرچند با سینهای پر از کینه و نفرت از آل
اموی، رهسپار جنگ با عبیدالله و یاری مسلم بود، یکباره نظرش برمیگردد...
اما دلیل این رفتار چیست؟
نکته مهم و اساسی ماجرا شاید همین جا
باشد که البته بارها و بارها در طول تاریخ رخ داده و هیچ مسلمان شیعهای،
قطعا از قرار گرفتن بر سر این دو راهی در امان نخواهد بود، چراکه وعده
الهی بر این قرار گرفته است تا مدعیان پیروی از امر، خود را با چنین
آزمونهایی بیازماید.
در همین باره، می توان نخبگان و بزرگانی چون
«سلیمان بن صرد خزاعی» را مثال زد که با تکیه بر هیجان و احساسات خویش،
مردم را تشویق به نامه نگاری ها برای حضور امام در کوفه می کند و به محض
حضور نماینده امام، در سکوتی مرگبار فرو می رود که «من فقط در رکاب امام
می جنگم» و چه فرقی است بین این جمله و عبارت معروف خوارج نااهل ـ «لا حکم
الا لله» ـ که هر دو سخن حقی بود، در حالی که باطل از آن استخراج کردند.
پس
از حکایت سلیمان و تحریک مردم و پا پس کشیدن مرگبار وی ـ که تخم تفرقه و
نفاق را کاشت و دیدیم که چگونه عبیدالله بر این کوتاهی سلیمان سوار شد و
میوه مراد چید ـ نوبت به «مختار» می رسد که با ولایت، مشق سیاست کند که
سیاست این است که برای پیروزی مادی، علم جنگ بر باطل برافرازی و در غیر
این صورت، خود را تسلیم باطل نمایی تا روزی که روز حسرت است، تیغ بر کشی و
به انتقام برخیزی؛ آن هم هنگامی که باطل غلبه تام و تمام یافته و قیام
مختار، فقط التیام بخش زخم های درون خواهد بود و کمکی به جبهه حق نخواهد
کرد.
در آن سو، اما «میثم تمار» عامی ژنده پوش است که با علی و
خاندانش مشق سیاست نمی کند و بر مسیر ارادت ره می جوید و دل و جان و سر و
زبان را به هنگامه امتحان می بازد که البته او هم می توانست و اگر می
خواست، ساکت بنشیند، اما ساکت ننشست که از علی(ع) آموخته بود، سکوت به
هنگام جور، نه سیاست که حماقت است برای همه تاریخ.
به هر روی، گویا
محاسبات بیش از اندازه با عقول ناقص بشری برای محاسبه چگونگی نتیجه یک
عمل، همان گونه که مختار را از عمل به تکلیف و وظیفهاش بازداشت و او را
سر بزنگاه با این توجیه که من تنها برای پیروزی در جنگ آمدهام، نه شکست،
از مبارزه با مأموران ابن زیاد منصرف کرد، قطعا همه را در مقاطع گوناگون
دچار تردید در عمل به تکلیف خواهد کرد که بیشک، تنها معرفت، بصیرت و
اخلاص است که میتواند ما را از مهلکهها به سلامت بگذراند تا علاوه بر
اینکه در سپاه دشمن و جبهه باطل قرار نمیگیریم، با شناخت بموقع و بصیرت،
آب هم به آسیاب دشمن نریزیم و فارغ از نتیجه، تنها به تکلیفمان رفتار
کنیم.
منبع: تابناک