مولای من، نکند تو دست یاد از من شسته ای و مرا از بارگاه عنایت و خدمت خویش رانده ای، نکند تو مرا سهل انگار حق خویش شمردی و از من فاصله گرفته ای، نکند تو مرا رویگردان از خویش یافته ای و از چشم محبت انداخته ای، نکند تو مرا دروغ گو شناخته ای و از خود دورم ساخته ای، نکند نکند که مرا کفران کننده نعمت های خویش دانسته ای، نکند تو مرا با علم و اهل علم بیگانه یافته ای و به خودم واگذاشته ای، نکند تو مرا اهل غفلت دیده ای و از رحمت نومیدم کرده ای، نکند تو ردِ مرا در مجالس بطالت و بیهوده گی دیده ای و مرا با همانان وا نهاده ای، نکند تو شنیدن دعای مرا دوست نداشته ای و مرا از درگاه اجابتت رانده ای، شاید کیفر گناهان و لغزشهایم را داده ای، شاید به خاطر این همه بی شرمی مجازاتم کرده ای، اگر تو مرا ببخشی پیشینه لطف و عفو تو در بخشش گناهکاران کم نیست، چرا که خدای منُ خدای بزرگ منُ شأن کرامت تو برتر از مجازات تقصیرکاران است، من پناهنده کرامت تو شده ام... " ابو همزه ثمالی "
مهربانان، لبیک گفتیم صدایی را که گفت: بیائید بسوی او که یکتاست و بی همتاست، پس گام برداشتیم با هر چه خستگی، با هر چه درمانده گی و آمده ایم بسویت، حال، الهی ببخش گناهانمان را و بزدای از ما زشتیهایمان را و دریاب ما را، که تو کریمی و بخشنده ای و بزرگواری...
" ربّنا إنّنا سَمِعْنا مُنادیاً یُنادی للإیمانِ أنْ آمِنوا بربّکم فآمنّا ربّنا فاغْفر لنا ذُنوبنا وکفّر عنّا سیّئاتِنا وتَوَفّنا مع الأبرار"
همانا آفریدیم انسان را و می دانیم آنچه را می گذرد در دلش و ما نزدیک تریم به او از رگ گردنش، تو را خواستم و اگر نمی خواستمت اینجا نمی آمدی، تو کجا و این مهمانی بزرگ، حالا بیا سر بر شانه هایم بگذار ، اگر آنان که از درگاه من روی بر تافته اند می دانستند چقدر مشتاق آنانم هر آینه از شوق جان می سپردند...
اما من برای بدست آوردنت، دست به دامان خداگونه های زمینی می گردم چه آنکه روی خواهش از تو را ندارم، چه آنکه بسیار خراب کرده ام، صدها بار و این بار سر افکنده، پیش پای مولای همه گل های نرگسی که می شناسم... چقدر داد، چقدر فریاد، یا مولای ادرکنی ادرکنی ادرکنی...
!!!. با همه چیزهایی که ندارم به پایت افتادم اما تو شاید با اشک به من لبخند می زنی و می دانم و باور دارم این بار قسمتم آغوش مهربان توست...