بیابان، کویر، برهوت، آنجا که خورشید و گرمایش
بیداد می کند، کویر لم یرزع که انگار خورشید به خاک چسپیده است، از آسمان مذاب می
بارد و از زمین آتش، خاک تفتیده زمین بسان کوره مذاب فولاد می ماند، در بیابان اگر
انسان سیرابِ سیراب هم باشد تشنگی بر او مستولی می شود و عطش انسان را به مزر جنون
می کشاند، گاهی تشنگی احساس خشکی لب و دهان است که با جرعه ای آب رفع می شود، گاهی
تشنگی نیاز بدن به آب است که با چند جرعه آب فرو می نشیند،
اما گاهی نیاز به آب آنقدر وجود را در بر می گیرد و تشنگی آنقدر
شدید می شود که به جگر چنگ میاندازد و قلب را می سوزاند و جان را به آتش می کشد، در این تشنگی و عطش احساس
نیاز به آب آنقدر عمیق می شود که انگار با
تمام چشمه های عالم هم سیراب نمی شوی. عطش به گونه ای بر جانت مستولی می شود که
" آب" فکر و ذکر و خیال و همه دنیا و حتی باور هایت را تسخیر می کند. در این عطش هر سرابی را آب
می بینی، هر خنکی را آب می پنداری، هر حرفی را آب می شنوی، در این تشنگی و
نیاز فولاد هم یارای مقابله نیست و ذوب می شود، تشنگی استوارترین اراده ها را هم به
سستی می کشد، عطش، آهنین ترین ایمان ها را هم به چالش می کشد، تشنگی محکم ترین
باورها را هم به بند می کشد و تسلیم می کند، عطش عمیق ترین باورها را هم تسلیم به
چالش می کشد، در تشنگی و عطش نیاز به آب جسم و روح و ایمان را در بند می کند...
بیابانی بی آب و علف، زمینی تفتیده در دل سرزمینی کویری به نام عراق ، قادسیه، نینوا و کربلا... در کربلا هم خورشید به زمین چسپیده بود، در کربلا هم عطش غوغا می کرد، در کربلا هم زمین کویر بود و از دلش آتش می جوشید، در کربلا هم از آسمان آتش می بارید و از زمین خاکستر، در کربلا هم انسان سیرابِ سیراب احساس تشنگی می کرد، در کربلا هم عطش بیداد می کرد...
می دانستند که در بیابان تشنگی چه می کند با آدمی، می دانستند که تشنگی بیابان گرد را هم از پا در می آورد چه رسد به کودکان و طفل شش ماهه، می دانستند و برنامه داشتند، خوب می دانستند که کی و چگونه آب را بر آل الله ببندند، می دانستند عطش تا جگر را می سوزاند،، می دانستند که تحمل تشنگی برای کودکان سخت است، می دانستند که عطش با طفل شش ماهه چه می کند، می دانستند که دیدن کودک شش ماهه با لبانی خشک و ترک خورده رنج بزرگی بر دل عزیزانش می نشاند، می دانستند که تیر با گلوی خشکیده چه می کند، می دانستند که تشنگی رنج بزرگی است...خیلی چیزها را می دانستند ولی این گمگشتگان وادی وهم یک چیز را خوب نفهمیده بودند، نمی دانستند که جنس این ایمان ها و اراده ها متفاوت بود...
این شوربختان نمی دانستند این ایمانها از جنس ایمانهای نهروانی و صفینی و کوفه ای نیود، نمی دانستند اینها آل الله اند و عطش آنان عطشِ وصال است، نمی دانستند اصحاب عشق را باکی از تشنگی نیست، نمی دانستند آزادگانِ از بند دنیا، سیراب از چشمه زلال و گوارای حقند، نمی دانستند تشنگیِ امام عشق و خراباتیان راز تشنگی وصال است و ایمان آنها را گزندی از تشنگی آب نیست که به یقین رسیده اند و آنجا که دلها به یقین رسیده اند، آتش بر آنها سرد و تشنگی آب، پیک بشارت بهشت است، آن بندگان شهوات و شیطان نمی دانستند اصحاب عاشورایی امام عشق از زمان و مکان و جبر و اختیار و آب گذشته اند تا جزء آنچه را که امام می گوید نشوند و جزء آنچه امام می فرماید اراده ای نکنند حتی اگر عطش بر جانشان آتش افکنده باشد، نمی دانستند خراباتیان راز را باکی از تشنگی نیست و آن تشنگی که کربلائیان کشیده اند تشنگی راز است و اصحاب عشق خوب می دانستند تشنه ی کدام شراب طهورند و ساقیش کیست، آنان تشنه شراب طهور راز بودند و ساقی اش امام زمانشان.
زمین نینوا تشنه نه تشنه آب که تشنه خون، فرات تشنه مشکهای آل الله و یاران امام تشنه اما نه تشنه ای که با آب فرات سیراب شود که تشنه بقای فی الله و فنای فی الله اند، علی اکبر به امام زمان خویش گفت: "پدر جان عطش دارد مرا می کشد " اما آن عطش کجا و تشنگی آب کجا، ماجرا، ماجرای وصال و دیدار بود، روح او به خدا پیوند خورده بود، با خدا در هم آمیخته بود، در خدا ممزوج شده بود. روح او با خدا یکی شده بود و جسم این فاصله را بر نمی تافت. جسم این کثرت را تاب نمی آورد، عطشِ این کثرت را وحدت فرو می نشاند و بس، و چه نادان بودند این قوم اغوا شده شیطان، که نمی دانستند برای آنان که رشته حب به امام خود بسته و از خویش هجرت کرده و به یقین رسیده اند فرات و آب فرات معنی نخواهد داشت... آری یاران، نیاز سر آغاز هجرت است و هجرت یعنی رنج و امتحان و در کشاکش این نیاز و رنج است تا مومن به لقای خدا مشتاق شود...
!!!. کاش کسی پیدا می شد و می گفت که گناه طفلی سه ساله چه بوده که سر بریده پدر را سوغاتیش می دهند، کاش کسی می گفت گناه عشق به پدر چیست.... کاش کسی می گفت چگونه کسانی که خود را صحابه رسول می پنداشتند تیغ بر آل الله و آل رسول کشیدند و کردند هر آنچه را که نباید... در حق امام خوبی و مهربانی ظلمی را روا داشتند که تا دنیا دنیاست عمق درد آدمی را به تصویر می کشد... کاش کسی می گفت چرا و چگونه هایی را که عاقبت کار انسان را بدانجا می کشاند...