زمزمه ی سبز دعا

منزه است خدائیکه می نگارد رد پای مورچه را بر سنگ خارا

منزه است خدائیکه می یابد مسیر پرنده را در آسمان

منزه است خدائیکه نیست از ورای او نهایتی

نیست معبود به حقی جز خدا به شماره شبها و روزگاران، به شماره موجها و دریاها

نیست معبود به حقی جز خدا به شماره پلک بر هم نهادن چشم ها

یا رب خواهم که امانم دهی؛

امان ده مرا از آنچه از آن به هراسم، بپذیر از من اندک طاعتم، ای ذخیره قلب من در مقابل همه ی داشته ها...

ای خواسته ی تمنای من در مقابل همه خواستنی ها...

ای آنکه به واسطه او رخنه افتد در مرز سختی ها و مشکلات

ای که خواهش شود از او بیرون به بستان گشایش

ای که رام شود به نیرویش بلای سرکش

تویی که خوانده شوی برای هر مهمی

تو پناهی در هر پیشامدی

پروردگارا، باز کن از من آنچه که بر قامتم سنگینی می کند و خمیده ام ساخته آنچه که چون بغضی سخت و سهمگین گلویم را می فشارد...

تسلط اندوهم را در هم شکن که تو توانایی در دفع آنچه که گرفتارم ساخته است؛

انتهای یک رویا

نهالی نو رسته بودم، با زحمت فراوان خود را از تاریکی عمق زمین به بیرون کشانده بودم پرتوهای باریک نور از آن بالا و از لای درختان برتنم می تابید و مرا نوازش می کرد، چه گرمای دلبخشی؛ رویای رسیدن به آن بالا و رسیدن به منبع نور، همه ی فکرم را به خود مشغول کرده بود؛ روزها و شب ا می تاختم تا قد الم کنم و آن بالاتر را تصاحب کنم؛

لحظه به لحظه از سکون شاکی بودم؛

از اینکه رهگذران شاخه های مرا به دست می کشیدند و بازیچه ی کودکان بازیگوش بودم؛

شاکی بودم از اینکه درختان بلندتر با کبر و خودخواهی برگهای کهنه خود را بر سر و رویمان می ریختند؛ آرزو داشتم آنقدر بلند شوم که از بند اسارت زمین رها شوم و دیگر دست هیچ رهگذری توان شکستن مرا نداشته باشد...

ادامه مطلب ...

روایتی از راوی...

شور و غوغایی در صدایش نهفته که روح را تا ورای آسمان بودن به پرواز در می آورد، نوشته هایش  دنیایی است پر  از شور و شعور و شنیدن دل نوشته هایش با دم مسیحایی خودش دنیای دیگریست که برخاسته از ایمان و صداقت و دلدادگی غریبی است.... او که ورای حجابهای تو در توی این دنیا،  نور و حقیقت را خط به خط روایت می کرد و راوی نور بود که سبک بال به به دیار جانان پر کشید...روحش شاد و یادش گرامی.

‌"دنیا زیباست، اما زیبایی ظاهر را چه سود، آنجا که عدالت نیست و زشت‌سیرتان بر جهان حکم می‌رانند؟ در جنگ‌ها همواره گل‌ها لگدمال می‌شوند و اگرچه گلی که در گلستان ارباب ظلم و فساد بروید زیبا نیست، اما پوتین‌های ما هیچ گلی را لگدمال نمی‌کند. وقتی قدمگاه مجاهدان راه خدا سجده‌گاه فرشتگان باشد، گل‌ها بر پوتین‌های ما بوسه می‌زنند.

 عافیت‌طلبان می‌گویند که اگر شما نمی‌آمدید صدام با مردم حلبچه اینچنین نمی‌کرد، و گوش ما با این سخن ناآشنا نیست. ما خونخواهان مسلم بن عقیل هستیم و او نیز از ابن زیاد همین سخن را شنیده بود. ابن‌زیاد گفته بود شما آرامش را در هم ریخته‌اید و در میان مردم تفرقه افکنده‌اید. و اکنون نیز حکام جور همان را می‌گویند. آری، اگر ما سر در گریبان غفلت فرو بریم و به کنج عزلت بخزیم، آرامشی آن‌سان که ابن‌زیاد می‌خواهد بر جهان حاکم خواهد شد. اما این آرامش، سکوت ر‌عبی است که از ترس گرگ در رمه افتاده است و انسان گوسفندی نیست که اگر آب و علف داشته باشد، دیگر هیچ نخواهد. ما مدافعین مظلومان سراسر تاریخ هستیم و نباید هم که ارباب ظلم دست از ما بر دارند. گلستان عدالت در باطن آتشی است که نمرود بر افروخته است.‌‌خداوند شیطان را آفریده است تا انسان در مبارزه‌ی درونی و بیرونی با او و اذنابش به کمال رسد و کره‌ی زمین، سراسر، عرصه‌ی مبارزه‌ی انسان با شیاطین است. خداوند شیطان و یارانش را مهلت داده است تا جهان را در کف خویش گیرند و کار را بر مؤ‌منین دشوار کنند، و کمالات انسان، سراسر، در کشاکش این دشواری‌ها و ابتلائات ظاهر می‌شود."

 

!!!. متن برنامه   " حلبچه در آتش"  از مستند روایت فتح اثر بیاد ماندنی سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی.

 

حدیث دلدادگی۳

آن را که نور حق در دلش تابیده، تاب سیطره ظلمت بر عالم را نباشد؛ پس از این سو به آن سو می شتابد تا حکومت ظلمت را به دیار عدم، بازپس راند. شهید چمران، یکی از این طلایه داران سپاه صبح بود که بشارت سپیده را بر تاریک خانه دل آفتاب گردان های نور ندیده، به ارمغان می آورد؛ چه آن زمان که در سازمان امل شهر بیروت، در رثای غربت اسلام زخم خورده، اشک می ریخت و می جنگید و چه آن زمان که در غرب ایران، فراتر از همه مرزها و قومیت ها، نسیم حیات تشیع را بر سر و روی شکوفه های پرپر پاوه و مریوان و کردستان، نثار می کرد. شهید چمران، پرتویی از شمس وجود حق بود که در این ظلمتکده کفر و باطل تابید، تا جهان را به نور ولایت، روشن کند.

شهدا، از سوختن نمی ترسند؛ بلکه پروانه های شیدای نور هستند و در هر جا که نور ولایت را بیابند، گرد آن حلقه می زنند و به آن سرچشمه ازلی نور، می پیوندند.

عدالت هدف است...

خلافت علی(ع) در اواخر سال 35 هجری شروع شد و به‌مدت 4 سال و 9 ماه ادامه یافت.

این دوره کوتاه، الگوی یک حکومت اسلامی بود و در طول تاریخ، همچنان برای طرفداران حق، عدالت و فضیلت الگو خواهد بود. در این دوره، علی(ع) در امر خلافت و حکومت داری، رویه پیغمبر اکرم(ص) را معمول داشت و یک نهضت اخلاقی و انقلابی را در جلوگیری از انحرافات صورت داد.

علی(ع) در اولین سخنان آغاز خلافت به مردم گفت: «آگاه باشید اگر گرفتاری که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوی شما برگشته و دامنگیرتان شده است، باید درست زیر و روی شوید و صاحبان فضیلت که عقب‌افتاده‌اند پیش‌افتند و آنان‌که به ناروا پیش می‌رفتند، عقب افتند.

اگر باطل بسیار است چیز تازه‌ای نیست و اگر حق کم است گاهی کم نیز پیش می‌افتد و امید پیشرفت نیز هست، البته کم اتفاق می‌افتد که چیزی که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روی نماید.»

ادامه مطلب ...

حدیث دلدادگی۲

راز بزرگ چمران

به چهره پرصلابت او که می نگرم، از عجز خود در درک افق های روحش، پریشان می شوم. بامش همواره برایم سرشار از شکوه بود، ولی نگاه هایش... در نگاه هایش، رازی بزرگ بود که هیچ گاه درنیافتمش. همیشه از خود پرسیده ام چگونه می شود دنیا را با همه زیبایی هایش به دست آورد و به راحتی آن را رها کرد؟ چگونه می شود، بالاترین مقام علمی روز را در دفتر افتخارات خود به ثبت رساند و آن گاه، آن همه افتخار و احترام و اعتبار را با گم نامی و آوارگی، عوض کرد؟ احساس می کنم پاسخ همه پرسش هایم در نگاه خیره به دوردست او پنهان است... به یاد می آورم که او، مرید علی علیه السلام بود. نهج البلاغه را می گشایم؛ پاسخم را از مولای پرهیزکاران می گیرم:

«عَظُمَ الْخالِقُ فی اَنْفُسِهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ فی اَعْیُنِهِمْ».

آری! خالق عالم آن قدر در جان او عظمت یافت که غیر او هر چه بود، در چشم همیشه بارانی اش حقیر و کوچک شد.

چشم به راه...

روز های تکراری زمین... غروب های سرد و دلگیر... شبها و حتی ثانیه های دردمند تنهایی... جنون غصه را بر قلبم ریخته اند... حسرت لحظه ای بودنت، دیدنت، حضورت، دیوانه می کند هر آن دل را که سودای تو دارد... یاس خیس دنیای من،  یلدای فراق تو را چگونه توانِ تحمل یابم؟ آدینه ها را چگونه در فراق عطر وجود تو سر کنم؟ ... چگونه... در گوشه ای از این خاک زانو می زنم نماز باران می خوانم شاید باران ببارد و بشوید زمین را از ناپاکیها... از نامردمیها... تا شاید لایق قدمهایت شود... خدا را شاکرم که حتی انتظارت را تقدیر لحظه هایم کرده... آدینه های دلگیر گذشته ام را جا می گذارم  بر لب طاقچه فراموشی و آینده های نگران را می نشینم به انتظار... ولی کاش کسی می گفت کدامین آدینه عطر حضور مقدست فضای ثانیه هایم را بارانی خواهد کرد... کاش کسی پیدا می شد نشانی ات را برایم می نوشت... جان و جهان من، اگر می دانستم در کدامین ستاره نشسته ای... لحظه ای درنگ نمی کردم... خط به خط به دنبالت تا خود آسمان می آمدم...

تا از اینجا بروم...

من به دنبال اتاقی خالی،

روزها میگردم تا از اینجا بروم،

من به دنبال اتاقی خالی

کز دل پنجره‌اش عطر گلبوته‌ی شبنم‌زده‌ای میگذرد

کز دل پنجره‌اش

ناله و سوز نیِ غمزده‌ای می‌گذرد

روزهاست میگردم تا از اینجا بروم

من به دنبال گلیمی ساده

سقفی از چوب و حصیر

سردری افتاده

من به دنبال هوای خنکِ ازادی

و دری پنجره‌ای باز به یک آبادی

روزهاست میگردم تا از اینجا بروم

ادامه مطلب ...

حدیث دلدادگی۱

کتاب هایتان را از دوشم بردارید!

مهر قبول مدرسه را از مدارک تحصیلی ام بردارید!

نشانی هیچ دانشگاهی را از من نپرسید؛ اینجا، در دانشگاه، زخم های بشر، درس آزادگی مردمان جبل عامل را هیچ کس بیست نمی شود و تاول کوره راه های کردستان و زخم آتش بارهای پاسگاه غریبی پاوه، همه نوابغ جهان را تجدید می کند.

من از کرسی تدریس دانشگاه های بین المللی، به سنگر شما آمده ام، ای بسیجی های فیلسوف، ای دانشمندان بی مدرک!

رسم زمانه

اینک هبوط سرآغاز بودن انسان در سراشیب سقوط... کشتن هابیل...کلاغ هم قابیل را به سخره گرفت... و هابیل حیران رسم زمانه خود...

دوباره شب رسید...

دوباره شب رسید... کاش می ­آمدی... کاش در می­زدی... نگاهت حس غریبی است که دیر زمانی است مرا محتاج خود کرده... کاش می­دانستی آن لحظه که ندیده چشمانت مرا رسوا کرد چه غوغایی بپا شد در در اندرون من خسته دل.... گاهی صبرم لبریز می­شود... گاهی برای روشن کردن آسمان چشمانم به جای ماه، ستاره جستجو می­کنم... کاش کمی صبر تو را من هم داشتم... جان و جهان من، کاش می­دانستی در این فاصله­ ها دور از تو میان دل من و نیلگون آسمان چشمانت چه می­گذرد... دوباره شب رسید و تسخیر کرد همه اتاقم را... چقدر من شبهای زمین را دوست دارم... گویی تاریکیش را به رخ زمینیان می ­کشد... ولی چه حیف که چشمانشان را خواب با خود برده... ولی خوب می­ دانم که تو بیداری و می ­بینی ضیافت بر پا شده در اتاقم را... من و شب و شمع و زمین و غمی قدیمی را که آز آدمها پنهانش می ­کنم... و چه دیدنی است سوختن یک شمع در انتهای یک شب سرد پاییزی زمین... و که می ­داند شب سرد پاییزی یعنی چه... مهربانم، من باور دارم قلب بزرگ تو را و انتظار بی پایان خود را... باور دارم غم عمق نگاه تو را و درد غریب خود را... درد من را کسی جز خدا نمی‏داند... دوباره شب رسید... کاش می ­آمدی...

چشم انتظارت وارش...

!!!. برداشت آزاد...

خدایا دلم را...

کمی بیقرار ولی در این بیقراری آرامشی عجیب دارم... گرم و باور نکردنی چون یاد مهربان او... منم و یک دنیا شرم­ساری از گفتارم، کردارم، رفتارم و حتی افکارم... او و دنیا دنیا مهربانی... منم و این همه فاصله که خود گذاشته ام... او و نزدیک تر از رگ گردن به من... این روزها بعضی چیزها آزارم می دهند....در گوشم  می خواند مادرم از قصه فقر کودکان چند محله پایین تر... پدرم از زندگی کارگرانی که همه فکر و ذکرشان نان شبشان است... از پسرک فال فروش... از پیرمرد کفاش سر کوچه... از لبهای خشکیده زن کولی که دلم برایش می سوخت.... و من همیشه می دانستم و می دیدم  که خدایی هست... دوست داشتم آنها هم خدارا می دیدند.. شاید هم می بینند و من نمی دانم...ولی میدانم که هست بزرگ و مهربان... و چقدر دلتنگش شده ام این روزها...

و حرف دل من ولی از ابوحمزه:

اللّهمّ طهّر قلبی من النّفاق و عملی من الرّیا و لسانی من الکذب و عینی من الخیانة...

همین.

پرنده می میرد، پرواز می ماند

دعادر نیایش، حرف های دیگران را تکرار نکن. حرف های خودت را بزن. حرف های خود را نیز تکرار نکن، زیرا متکلفانه می شود. نیایش باید هر روز از نو تازه شود و از نو بجوشد. نیایش زمان نمی شناسد؛ صبح باشد، ظهر باشد و یا شب باشد، تفاوتی نمی کند. اگر زمان ویژه ای را به نیایش اختصاص بدهی، نیایش را عملی مکانیکی کرده ای. بگذار هر زمان که اقتضا می کند، اتفاق بیفتد.

ادامه مطلب ...

بخشی از وصیتنامه سیاسی-الهی امام خمینی (ره)

تمسک به کتاب و عترت در وصیتنامه سیاسی - الهی امام خمینی(ره)

قرآن کریم و عترت رسول اکرم (ص) چنان به یکدیگر پیوسته‌اند، که فقط از حیث در جات تعالی در دو جایگاه ثقل اکبر و ثقل اصغر قرار گرفته‌اند. به عبارت روشن‌تر این دو جزء لاینفک، هر یک خود راه‌گشای دیگری است که با تمسک به آنها حاصل خواهد شد.

تامل در حدیث شریف ثقلین که آخرین وصیت حضرت ختمی مرتبت(ص) به شمار می‌رود، ذات یگانه قرآن و عترت را به دو درجه متفاوت نشان می‌دهد.

خاتم النبیین(ص) در سخنرانی غدیر خویش، قرآن را ثقل اکبر و علی(ع) را و فرزندان بزرگوار او را ثقل اصغر خوانده اند.

چنین است که از مسلمانان تمام اعصار نه فقط مصرانه می‌خواهند، بلکه آنان را امر به تمسک به این دو گوهر گرانبها، تا رسیدن به حوض و ملاقات با خویشتن می‌نمایند. به منظور آشنایی هر چه بیشتر مسلمین با ثقلین می‌فرمایند :

ای مردم این قرآن است که امامان بعد از علی (ع) را از فرزندان و از نسل او معرفی کرده است و من نیز برای شما توضیح داده ام که علی از من و من نیز از اویم.

ادامه مطلب ...

حرفهایی برای لحظه ای تامل

سخنرانی "ونه گات" مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT

 

خانمها، آقایان فارغ التحصیل ،لطفا کرم ضد آفتاب بمالید!

اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، راه مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. خواص مفید آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایح من هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم شخص بنده ندارند. اینک این نصایح را خدمتتان عرض میکنم. 

ادامه مطلب ...