-
سخاوت...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:55
پسرک با لباسهای کهنه ش اومد تو کافه آخه لباس دیگه ای نداشت که بپوشه از همون موقع که وارد کافه شد همه یه جوری نگاش میکردن می دونست چرا اینجوری نگاش می کنن و میدونست که همه میدونن اون و پدرش کجا و چطور زندگی می کنن . پیش خدمت اومد و با عصبانیت به پسرک گفت : چی میخوای ؟ پسرک گفت : اون بستنی های شکلاتی تون چنده ؟ گارسون...
-
عجب صبری خدا دارد...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:54
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول که اول ظلم میدیدم از این مخلوق بی وجدان... جهانرا با همه زیبایی و زشتی بروی یکدگر ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه میکردم عجب صبری خدا دارد اگر من...
-
من به دنبال اتاقی خالی...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:52
من به دنبال اتاقی خالی، روزها میگردم تا از اینجا بروم، من به دنبال اتاقی خالی کز دل پنجرهاش ع ط ر گلبوتهی شبنمزدهای میگذرد کز دل پنجرهاش ناله و سوز نیِ غمزدهای میگذرد روزهاست میگردم تا از اینجا بروم من به دنبال گلیمی ساده سقفی از چوب و حصیر سردری افتاده من به دنبال هوای خنکِ ازادی و دری پنجرهای باز به یک آبادی...
-
سهم من...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:51
من که دلم امروز نگرفته دستها بالا بود هر کس سهم خودش را می طلبید سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود سهم من چیست مگر یک پاسخ پاسخ یک حسرت سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگی ها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند...
-
شاید دلبسته باید شد...
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 شاید دلبسته باید شد یا شاید دل باید کند از همه ی حرف هایی که میان پنجره ها تقسیم شده اند...
-
بخواهی، خوب می تونی ببینی
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 23:46
حکایت نگاه نابینای بینا به زندگی در بیمارستانی، دوبیمار، در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هرروز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند؛ ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقی اش روی تخت بخوابد. آن ها ساعت ها درباره همسر، خانواده و دوران سربازی شان...
-
منم امروز و همان راه دراز...
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 01:40
در بیابانی دور که نروید جزخار که نتوفد جز باد که نخیزد جز مرگ که نجنبد نفسی از نفسی خفته در خواب کسی! زیر یک سنگ کبود در دل خاک سیاه می درخشد دو نگاه که به ناکامی از این محنتگاه کرده افسانه ی هستی کوتاه ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ باز می خندد مهر باز می تابد ماه باز هم قافله سالار وجود سوی صحرای عدم پوید راه ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ با دلی...
-
قلب، پنجره ای دارد به وسعت خدا
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 23:59
حکایت عشق و عاشقی، حکایتی است از جنس بلور و احساس و خدا، از جنس آمدن ها و رفتن ها، از جنس دل دادن ها و دل سپردن ها، از این که بدانی و بداند که قلبی بی شکیب می تپد. تا به حال توانسته ای تپش قلب ابرهای بهاری را احساس کنی؟ تا به حال به پرواز ابدیت گل یاس از فراز شاخه فکر کرده ای؟ تا به حال به کبوتری که جفتش را در کنارش...
-
نامه ی آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 13:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نامه ی آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه ی مردم دادگر و همه ی آنها رو راست نیستند اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر بدکار انسانی خوب هم...
-
حادثه ی این خاک غریب...
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 13:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA حادثه ی این خاک غریب ... کوچه در کوچه ی این خاک غریب بوی چشمان تو را میدهد ای سبزترین حسرت شاخه ی سیبی به دلم مانده شدید که بیایی و بچینی و به دستان پر از خالی من هدیه کنی... شهر آن زردترین خاطره های مسلول بعدِ جریانِ نفس های ترت بعدِ پیدایشِ آن حادثه ی روحانی بوی باران،...
-
فرصت...
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 04:06
کاش پرده می فهمید تا پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد . کاش میفهمید باد همه ی فرصت اوست.... در دنیای آرزو .حتی سرعت نیز تاخیر است...
-
راه های به تو رسیدن...
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 04:05
راه های به تو رسیدن محدود است اما من ... به اندازه تمام راه های نرسیدن به قلبت دوستت دارم !!! حرفهایم از بس چشمهایم شره کرده نم کشیده : دیگرشبها ستاره ها را تیک نمیزنم تا به رویایت برسم کتاب آرزوهایم را اگر خواندی پس بده میخواهم برای شرکت در آزمون استجابت ** از نو بخوانمش ** "مهلا"
-
تو خود اویی بخود آی...
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 00:38
نه مرادم نه مریدم نه پیامم نه کلامم نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و برده دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستاده پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه...
-
هنوز برای مردن ما زود است ...
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 00:36
روزی از روزها ، شبی از شب ها ، خواهم افتاد و خواهم مرد ، اما می خواهم هر چه بیشتر بروم . تا هرچه دورتر بیفتم ، تا هرچه دیرتر بیفتم ، هرچه دیرتر و دورتر بمیرم . نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ، پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم ، همین . ((دکتر علی شریعتی))
-
جایی در قلب هر انسان
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 01:29
فرزندم: وقتی که راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و آنگاه که دویدن آموختی، پرواز بیاموز... راه رفتن بیاموز، زیرا راههایی که می روی با تو یگانه می شوند و هر سفر بر داشته های تو، می افزاید. دویدن بیاموز، چون هرچه را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، باز دیر است: پس از این راهها... پرواز را فرا بگیر، نه برای اینکه از...
-
آسمان کبود
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 00:37
ب هارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن و شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز... *** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد *** بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبود آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر...
-
چند روش ساده برای تناسب اندام
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:43
چگونه می توان اندامی متناسب داشت...
-
بهار ۸۹
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 01:41
ای دیده و دل از تو دگرگون ایام وی آنکه به تدبیر تو گردد ایام ای آنکه به دست توست احوال جهان حکمی فرما که گردد ایام به کام عمرتان به شیوه ی باران تکرار طراوت باد. نوروز مبارک...
-
آه سحری...
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 14:39
من سرم را به طلبکاریِ دوست به خداوندیِ عشق به زبان بازیِ تو بخشیدم اما! تو نگاهت را چه خسیسانه دریغم کردی! حیف نیست ؟! باش تا شب برود. توخودت میدانی ـ بهتر از من ـ که تمام شب را سر به بالین ننهم، تا سحر برزند از پشت چپر! چه! شنیدهام که به آه سحری، قفل صد کار ِ گرهبسته گشایش یابد! در دلم حسی هست ـ و مدامم گوید ـ که...
-
حسنک کجایی؟!!!
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 01:34
گاو ما ما می کرد، گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کرد، و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟؟؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند ....
-
من زمین و آسمان را دوست دارم......
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 01:15
نمیدوم شاعرش کیه ولی خیلی قشنگه: من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم دوستی های نهان را خنده های ناگهان را بوسه های...
-
نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد...
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 01:00
یه شعر از مهدی مظاهری خوندنش خالی از لطف نیست... میگه: Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نوبت پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد شادمانیهای بعد از غم به من هم می رسد برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند از جدایی گرچه می ترسم به من هم می رسد هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم...
-
فلسفه هفت سین
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 23:49
ایرانیان کهن و مردم بابل عدد "هفت " را مقدس می شمردند، طبقات آسمان و زمین و سیارات هفت بوده است، ستارگان هفتگانه (( زهره، مشتری، عطارد، زحل، مریخ، زمین و خورشید )) و ایام هفته نیز هفت روز است و گرامی میداشتندش. پارسیان در تمامی روزهای فروردین خانه های خود را چراغانی کرده و چوب های خوشبو می سوزانند و شمع ها...
-
نکته های زندگی
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 00:13
G آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است . . G وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما G سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد G اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید،...
-
دل من دیرزمانی است که میپندارد دوستی نیز گلی است مثل نیلوفر وناز
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 02:30
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز ، چهار فصلش همه آراستگی هست . من چه می دانستم ، هیبت باد زمستانی هست . من چه می دانستم ، سبزه می پژمرد از بی آبی ، سبزه یخ می زند از سردی دی . من چه می دانستم ، دل هر کس دل نیست ، قلب ها ، ز آهن و سنگ، قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند . (حمید مصدق) وارش...
-
از دل افروز ترین روز جهان، خاطره ای با من هست. به شما ارزانی :
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 01:34
شعری زیبا از فریدون مشیری: سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود . من به دیدار سحر می رفتم ن فسم با نفس یاس درآمیخته بود . *** آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم، روح درجسم جهان ریخته اند، شور و شوق تو برانگیخته اند، تو هم ای مرغک تنها، بسرای ! من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می...
-
من خودم بودم و یک حس غریب...
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 00:01
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من ، من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید، من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گر چه در حسرت گندم پوسید، من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود، من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه...
-
به یاد سردار بی بدیل خیبر؛ او که چون حسین وارد شد و چون حسین به
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 23:37
به یاد سردار بی بدیل خیبر؛ او که چون حسین وارد شد و چون حسین به شهادت رسید... در دوازدهم فروردین سال 1334، در شهرضای اصفهان فرزندی دیده به جهان گشود که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد. آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفههایی بود که خداوند به یاری خلوص پدر و مادر به فرزند آنها عطا کرد. مادرش...
-
فلسفه وجودی خدا در علم کامپیوتر
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 23:39
فلسفه وجودی خدا در علم کامپیوتر The philosophy of God's existence in computer science اگر برنامه نویس باشید، حتما با تعاریف شی گرایی آشنایی دارید. ما در شی گرایی، سعی می کنیم هر هویت "فیزیکی" یا "معنوی" را در یک " تعریف " خلاصه و به صورت یک " کلاس " آن را پیاده سازی کنیم. به...
-
هدیه گران بها
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 00:10
اولین نخ موی سفید من هدیه ی عمر به من در عوض ارزانی داشتن جوانی است. تازه می فهمم که عمری بر من گذشت و من ندانستم. امروز را گذراندم در آرزوی فردایی بهتر امروز هم دیروز شد و فردایی بهتر نیامد... " آه که چه زود دیر می شود " مهتاب