عشق نام دیگر مادر...

و خداوند مرد را آفرید به خلقت تمام و بی نقص و فرشتگان را فرمان داد به سجده؛ و زمان را فرمان داد به گذر؛ قلب زمان به تپش درآمد و به یکباره گرمایی وجود جهان را در هم گرفت و قطره ای از مهر خداوند بر خاک چکید؛ خاک غنچه داد و غنچه زن نام گرفت؛ غنچه معطر بود؛ زیبا و دلفریب... اما کم کم پژمرد، گلبرگها آرام آرام و یک به یک بر زمین افتادند و ناگه ساقه به بار نشست؛ از جای هر غنچه چندین غنچه بیرون تراوید و دوباره جهان معطر شد. 

و ساقه ی بارور شده مادر نام گرفت... 

ساقه خود را قربانی کرد تا غنچه به بار نشیند و جهان خالی از گل نماند؛ همه ی غنچه ها جهان اینگونه مادر می شدند... 

اما شاه گل جهان در 20 جمادی الثانی به بار نشست؛در اوج طراوت پر پر شد و یازده غنچه از او به بار نشست؛ اما بلندای قامت غنچه ها به بلندای عمر جهان است، تا جهان به پاست عطر این غنچه ها به مشام خواهد رسید و هیچ عنبری بر این عطر برتری نخواهد یافت... 

"میلاد برترین زن عالم زهرای مرضیه مبارک باد" 

مهتاب

به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد...

مهربان تر از یاسمن های شبنم پوش بهار

آسمانی­ تر از فرشته گان و ملائک بهشتی

پاک تر از بارانی ترین باران و بابونه

خوشبو تر از رازقی های گلستان وجود

دختری از جنس امید و ساده زیستی

مادری از قبیله عشق و ایثار

همسری روشنگرِ شب های درد و داغ

پناهگاهِ غربت و مظلومیت های بنی هاشم

آرامگاه دل های در گرو عشق علی و آل علی

خوش بحال آن خانه گلین که تو میهمانش بودی

خوش بحال آن دستاس که دستان تو را آزرد

خوش بحال آن هجده بهاری که تو در آن زیستی

خوش بحال آن هجده اردبیهشتی که بوی تو را حس کرد

خوش بحال آن مردمان نامردمی که تو دعایشان می کردی

خوش بحال مهربانی و پاکی و حجب که از تو آبرو گرفتند

خوش بحال غم و درد و جدایی که تو معنایش کردی

خوش بحال زینب که مونس شب هایش تو بودی

خوش بحال علی که چهل چراغ خانه اش تو بودی

خوش بحال خدیجه که تو امید دلش بودی

خوش بحال محمد که نور چشمانش تو بودی

و اگر کفر نباشد، خوش بحال خدا که بنده ای چون تو دارد

و خوش بحال آسمان که پذیرای توست، تو که

در آمدنت دل رسول آرام گرفت و معنا کردی حریم و حرمت و حیا را

و در رفتنت غم و غربت را در جان علی جاودانه کردی

در آمدنت زمین و زمان به خود بالید و اسوه ماندگار زن و مادر بودن را رقم زدی

و در رفتنت آفتاب و آسمان نالیدند و ملکوتیان و آسمانیان گریبان چاک زدند

و باز خوش بحال خدا که خود اینگونه مشتاقی بر او:

«شَغَلنى عَن مَسألتهُ، لِذةَ خِدمتهِ، لاحاجةَ لى غیرَ النظرَ الى وجهه الکریم.»

"لذت خدمت او مرا از تمنّا باز داشته است جز به دیدار جمال والاى خدا، نیازى ندارم."

!!!. یادمان باشد همیشه  مهر و مهربانیهای "مادرانمان" را پاس بداریم آنان که قصه ایثار و ایمان و مهربانی هاشان در خیال نمی گنجد...  و دریا دلان صبوری که قصه ایثار و ایمانشان را باید از خورشید پرسید...

!!!. فاطمه جان نامت، یادت، بیت الاحزانت، غم هایت، ناله هایت... درد و اندوهی را به وسعت همه تاریخ و زمان و مکان در قلب و جانمان جاودانه کرده تا آنجا که روز میلادت برای من غمگین تر از روز عروجت بوده و هست... کسی چه می داند بر تو چه گذشت... کسی چه می داند با دردانه رسول خدا چه کردند در آن نود روز فراق پدر... کسی چه می داند فاطمه از چه و برای چه می گریست... کسی چه می داند رفتنش رازی نگشودنیِ هستی است... کسی چه می داند بیت الاحزان کجاست... کسی چه می داند سیده النساء العالمین یعنی چه... کسی چه می داند فاطمه که بود... 

!!!. و تو یاسِ خیسِ دنیایِ من و امام زمان من و آخرین انسان کامل از تبار فاطمه، تو که "یوسف زهرا" می خوانندت، کی می آیی تا انتقام سیلی زهرا بگیریم...