مدینه غرق در ماتم و سکوت

سوگ  اهل بیتهنگامه گریستن است. باید در رحلت اشرف مکارم اخلاق، اشرف مخلوقاتی که مرامنامه انسانیت را تا انتهای تاریخ برای بشریت تدوین کرد، گریست.

باید گریست آرام و بی صدا و یا باید گریست با صدای بلند که « هر آینه با مرگ تو قطع شد چیزی که با مرگ دیگران قطع نمی شود.» و آن نبوت و احادیث دین آسمانی است. (نهج البلاغه)

هان اکنون کدامین چشم تر است که در بیست و هشتمین روز صفر، خواب داشته باشد آن هنگام که رسول یار چونان گنجی عظیم در درون خاک سپرده می شود. باید گریست در رحلت اصالت انسانیت، همانا که : « خصوصیت مصیبت تو چنان است که تمام مصیبت زدگان عالم را مصیبتشان به تسلیت و آرامش نشاند.و عمومیت مصیبت در این استکه احدی از مردم  در مصیبت تو فارغ از غم نیست و اگرنه این است که ما را به صبر امر و از جزع نهی فرمودی، هر آینه تا خشک شدن اشک چشم بر تو می گریستم (نهج البلاغه)

آفتاب چگونه برآید، در غمی که زمین در سال سوگ تو رستن نمی کند و دل آتشفشان خون دارد به روزی اینچنین اشک بار.

ادامه مطلب ...

قنوت عاشقی...

یک ماه خوب نباشیم!

شانه به شانه صف می کشند. دست های نیاز که به سمت آسمان بلند می شود، زمزمه « اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت» اوج می گیرد.احساس می کنی پاهایت از زمین خاکی جدا شده است و در فضای دیگری سیر می کنی؛ فضای خلوص، تسلیم و تقوا. این حس، پاداش یک ماه روزه داری خالصانه پرهیزگاران است که نصیب مومنان حقیقی می شود.

شیرینی که به دهان می بری و کامت در روز عید شیرین می گردد، نشانه این است که در بقیه ایام سال نیز باید به شیرینی ها، خوبی ها و خلوص رمضان وفادار بمانی.اجازه ندهی تلخی گناهان ریز و درشت، دامن زندگی و ثانیه هایت را بگیرد. خوب بودن فقط مختص یک ماه نیست. خوب بودن را در سراسر زندگی به همره داشته باش. « اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک به عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون»

وداع و سلام

بهار بندگی را به باده نوشی آمده ام و به شکرانه ات جان خواهم افشاند. ای عشق، ای بهار، ای نور، لبیک!

لبیک، ای صدای الله اکبر گلدسته ها!

لبیک، ای شور نهفته در قلب این همه عاشق!

لبیک ای خدای رمضان، ای خدای فطر!

رمضان آمده بودتا از عشق های جاری در کوچه پس کوچه ها بگوید که دلتنگی بیوه زنان را می شوید و غفلت روزمرگی مردمان را. رمضان آمده بود تا میزبان را به مهمانی خدا ببرد؛ آمده بود تا جاری کند نمازمان را در کوچه های نیاز.

بوی وداع می آید...

خدایا، مهربانا، پروردگارا، دوستا و آفریدگارا! نیک می دانستی که از خاک بودنم مرا از پرواز باز خواهد داشت و از آنجا که دوستم داشتی، رهایم نکردی. بهار رمضان را در چرخش ایام بر سر راهم قرار دادی، تا سر وتن ، دل و جان، و خویشتن خویش را در بارش باران های رحمت تو، باران های رحمت رمضانی ات از هرچه آلودگی و سنگینی و گرد و غبار، بشویم و پاک کنم.

تو مرا به مهمانی ات فرا خواندی، تا در برابر نگاهت، در حضور باشکوه و مهربانت، در بارگاه معنوی ضیافت نورانی ات، دوباره به یاد فطرتم، خود خود خودم بیفتم، از وابستگی ها، شبکه رکودآور روزمرگی ها، بگذرم و روح تنها و دل مظلومم را، در آن اعماق در آن انتها بیایم و در آن سویدای دلم، با فطرت نخستینم، با آینه ای که در برابر خوبی ها و پاکی ها و خودت داشتم، به نماز فطر تو بیایم.

خداحافظ ای ماه زلال بارانی، ای ماه نسیم های بهشتی، خداحافظ ای ماه کوزه های کوثری، ای ماه زمزمه های حیدری، خداحافظ ای ماه طلوع، اشراق، نور و رهایی! تو امروز می روی اما بدان دل به فطرت رسیده من، تا حضور دوباره تو اشتیاق سبزش را به ذکر و تسبیح به شکوفه خواهد نشاند.

قنوت عاشقی

آسمان که هر صبحدم تسبیح تو می گوید اینک در این صبح بارانی از شوق و شور در این عید عرفانی در مقابل روزه داران کم آورده است، این همه عاشق زیر سقف آسمان دست به سوی پروردگار به نیت پنج مهمان کساء پیامبر« اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت» را، با تو نجوا می کنند، ای تو اهلِ عفو و رحمت و ای اهل تقوا و مغفرت...

دانه دانه اشک آسمان با سرشک شوق آدمیان درآمیخته و همه فریاد می زنند «اسئلک بحق هذا الیوم» که قرارش دادی «للمسلمین عیدا» رحمت فرست بر محمد و خاندان او، بر مهدی موعود، بر منتظر دل ما، سلام ما را برسان یا الله! « و اعوذ بک مماستعاذ منه عبادک الصالحون» پناه می برم به تو از دردِ جانکاه انتظار...!

چه نشاط انگیز است همگام با نسیم صبحِ بارانی پس از یک ماه روزه داری و نماز عاشقی، یک صدا با دیگر عاشقان، هم نوا با آن یار سفر کرده! ندای « اللهم رب النر العظیم» سر دهی و در آخر با ضربه های قلبت « العجل، العجل، العجل» را عیدانه از خداوند درخواست کنی.

پس از یک ماه روزه داری و لب تشنگی اکنون با باران رحمت پروردگار روزه ات را افطار کن!

روزه ات قبول...

به پیشگاه نگین ولایت- مولا علی (ع) و تقدیم به پدران عزیز

خداوندا!

چه فرخنده شبی است، امشب، شب رویش لبخندها و بوسه های نور برگهواره یگانه «همای رحمت »، علی (ع) و شبی که فرشتگان شادمانه به زمین می آیند تا مسلمانان را به مهر و شفاعت علی (ع) بشارت دهند پس چه شایسته است امشب را تا به سحر از کائنات و آن همه لحظه های سپید بخواهیم که عشق به ولایت علی (ع) را هموار بر زندگانی مان مستدام گردانی.

ای شکوه خاطرات زنده ام

ای حضورت سبز در آینده ام

امشب از شوق رخت گل می کنم

درد غربت را تحمل می کنم

خواستار عشق پاک تو منم

دشنه نام تو بر دل می زنم

یا علی امشب صدایت می کنم

عاشقی ها را فدایت می کنم

پاسدار عشق پاکت آمدم

جان نثارم جان نثارت آمدم

یا علی قلبت دل آیینه هاست

ادامه مطلب ...

تعبیر نام تو

یافتن معنای نام تو در واژگان یک فرهنگ؟

چه یاوه پنداری!

سنگینی معنای ترا کدام واژه می کشد بر دوش؟

که تو کوه بلند معنایی!

و واژه ها، گلها و گیاهان کوچکی که بر دامنه ی تو می رویند

تو قاف بلندی که زندگی تعبیر روشن خود را در قله ی تو می یابد

که آشیان سیمرغ عشق و ایثار ست

و پرنده هایی باشند ولو یکایک کلمات، با بالهای نیرومند

خیال سی مرغشان هم حتی، از کمره ی تو هرگز گذر نخواهد کرد

تو کوهی! سرکشیده به آسمان

اما نه!

تو بر فراز آسمان می تابی...

ادامه مطلب ...

خداوندا!

چه لطیف است سجاده ای بگشاییم و در مسیر بانگ اذانت رو به قبله حاجات بایستیم و به زمزمه هایی گوش دهیم که باخود نسیم آرامش و عشق می آورد و ما را بی تاب لحظه هایی می کند که از لبخند خشنودی و تبسم مهربان نگاهت سرشار است پس کاش همواره آهنگ دلنشین کلامت را بر جانمان جاری سازی و ما را مهیای زندگی پرامید کنی..

خطوط نامرئی دوست داشتن

آنچه در زیر می خوانید، از زبان «هلن کلر» بانوی نابینا و ناشنوای مشهور جهان می باشد:

صبح روزی را به خاطر می آورم که برای اولین بار از معلمم معنی عبارت «دوست داشتن» را پرسیدم. البته تا آن زمان، کتاب های زیادی مطالعه نکرده بودم. آن روز تعدادی گل بنفشه را که در باغ پیدا نکرده بودم. پیش معلمم خانم «سالیوان» بردم. او مرا در آغوش کشید و با انگشت خود کف دستم نوشت: من «هلن» را دوست دارم.

من از او پرسیدم: «دوست داشتن چیست؟» او با انگشت به قلبم که در حال تپیدن بود، اشاره کرد و گفت: «این جاست.» حرف های او مرا خیلی گیج کرده بود زیرا تا آن زمان، معنی چیزهایی را می فهمیدم که بتوانم آن ها را لمس کنم. من گل های بنفشه را که در دست او بود، بوییدم و به آرامی از او پرسیدم: «آیا دوست داشتن، رایحه ی دل انگیز گل هاست؟» معلمم گفت:«نه»

دوباره به فکر فرو رفتم. خورشید در حال تابیدن بود. با دست به سمت خورسید اشاره کردم و پرسیدم: «آیا این دوست داشتن نیست؟» به نظرم ممکن نبود چیزی زیباتر از خورشیدی که با گرمای خود باعث رشد و تعالی تمامی موجودات می شود، در دنیا وجود داشته باشد اما خانم «سالیوان» جواب منفی داد و من به طور کامل گیج و مبهوت و ناامید بودم. برای من خیلی عجیب بود که معلمم نمی توانست دوست داشتن را به من نشان دهد...

ادامه مطلب ...

عشق نام دیگر مادر...

و خداوند مرد را آفرید به خلقت تمام و بی نقص و فرشتگان را فرمان داد به سجده؛ و زمان را فرمان داد به گذر؛ قلب زمان به تپش درآمد و به یکباره گرمایی وجود جهان را در هم گرفت و قطره ای از مهر خداوند بر خاک چکید؛ خاک غنچه داد و غنچه زن نام گرفت؛ غنچه معطر بود؛ زیبا و دلفریب... اما کم کم پژمرد، گلبرگها آرام آرام و یک به یک بر زمین افتادند و ناگه ساقه به بار نشست؛ از جای هر غنچه چندین غنچه بیرون تراوید و دوباره جهان معطر شد. 

و ساقه ی بارور شده مادر نام گرفت... 

ساقه خود را قربانی کرد تا غنچه به بار نشیند و جهان خالی از گل نماند؛ همه ی غنچه ها جهان اینگونه مادر می شدند... 

اما شاه گل جهان در 20 جمادی الثانی به بار نشست؛در اوج طراوت پر پر شد و یازده غنچه از او به بار نشست؛ اما بلندای قامت غنچه ها به بلندای عمر جهان است، تا جهان به پاست عطر این غنچه ها به مشام خواهد رسید و هیچ عنبری بر این عطر برتری نخواهد یافت... 

"میلاد برترین زن عالم زهرای مرضیه مبارک باد" 

مهتاب

اشتیاق

خورشید تابید، و همه ی شوق و سرزندگی را سخاوتمندانه به اطراف پراکند. عشق یک به یک تقدیم شد به قلبهایی که تاب آهسته تپیدن نداشتند...

چشمها یکسر اشتیاق شد و همه ی وجود چشم گردید از برای دیدن

و از برای دریافتن

همه ی وجود زبان شد تا نامش را یکبار توانستن گفتن...

اما این تپش بی شمار قلب، تاب گفتن را از زبان ربوده بود...

خورشید هرچه گرمتر می تابید، عشق عشق فروزنده تر و زیباتر جلوه می نمود و لحظات تلخ انتظار بر لبان عاشق گواراتر می شد.

اما همینکه خورشید رو به غروب نهاد کم کمک تبسم عشق بر لبان طبیعت خشکید و آنهمه آتش و فروزندگی به یکباره خاکستر شد، گمان مبر که این خاکستر سرد شده؛ نه؛ که این خاکستر فنا ساخت وجود عاشق را!

همه ی تپش ها تمام شد و وجود مهبوت شد از این همه بی رحمی...

آخرین بذر دلفریبی عشق پوک از آب درآمد و رنگ زمان بر رخسار عاشق گرد نومیدی فشاند...

اف بر این عشق... لعنت به تمامی لحظه های نداشتنی که در آرزوی داشتن ... سپری شد؛

حیف از آنهمه اشتیاق که به پای بذری بی ثمر ریخته شد...

دیگر عهد بستم که رخ از خورشید بپوشم که خورشید مرا فریفت...

شاید قصور خورشید نبود ساده لوحی از من بود که ندانستم؛

همیشه سبزه می خشکد

همیشه ساده می بازد!

همیشه لشکر انبوه

به قلب ساده می تازد...

بزرگ است خدا

بچه ها دیکته دارید، قبولی سخت است

هر کسی درس نخواند به خدا بدبخت است

حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده به هم، گاه جدا می آیند

جمله ها اکثرشان سخت و دو پهلو هستند

جمله ها مثل دو تا دوست به هم وابسته اند

بچه ها روز مهمی است! بخوانید که من-

-سر قولی که ندادید، بمانید که من-

دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید

از خیابانِ خدا با عجله رد نشوید!

روزها از پسِ هم رد شد و موعود رسید

روز مقبولی و تجدیدی و مردود رسید

دست من بید شد از ترس، معلم: سر خط

بچه ها حرف نباشد، بنویسید فقط!

بنویسید خدا بعد بخوانید هوس

«بنویسید قناری و بخوانید قفس»

بنویسید که طوفان و تلاطم شده است

هی بچرخید! خدا پشتِ خدا گم شده است!

بنویسید زمین سخت غریب است، غریب

وقتِ افتادن از این تخت، قریب است، قریب!

بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است

بنویسید شعف دخترکی غمگین است

روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشم های هوس از دور به او پل زده است

بنویسید شعف دخترکی کم پیداست

این همه گم شده، اما همه جا غم پیداست!

گرچه بابا غم نان می خورد و ما نان را

آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا

بچه ها خسته نباشید ورق ها بالا!

قنبرلو. یاسر ج قزوین

سوگنامه

امشب خدا بخیر کند؛ روضه ساده نیست

روضه نویسی آن هم در سوگ مادرِ خوبی ها نه از نوای خسته قلم بر می آید و نه دل نازک کاغذ طاقتش را دارد اما فرو خوردن این بغض کهنه و تحمل این فریادهای متراکم یا سر به بیابانمان خواهد کرد و یا دلمان را رسوای عالم می کند؛ پس به قول رضه خوان ها و به رسم روضه نویس ها با اجازه از محضر بزرگِ حاضر و ناظر در مجلس دل، دو رکعت سوگواره ی مادر می نگارم قربة الی الله ... الله اکبر...

الله اکبر از این همه صبوریتان مادر! الله اکبر از این همه بزرگواریتان بانو! شما را مگر خدایتان چقدر عظمت داده که استواریِ تمام کوههای عالم هنوز مبهوتِ بردباریتان ایستاده است؟ روح شما را مگر چقدر وسیع تر از اقیانوس ها ساخته اند که هنوز تلاطمشان رنگِ حسادت دارد؟

ادامه مطلب ...

و باز خوش آمدی بهار

ققنوس زمستان به بلندای قامت سردش هیزم زمان انباشته و خود برفراز این قله به انتظار نشسته است، به انتظار لحظه ی دیدار و سپس افروختن شعله ی فنا...

ای بیرحم زمان:

در گذر لحظه های بهار عطش تابستان را در وجود طبیعت گذاردی و سپس چهره ی طبیعت را به رنگهای پائیزی آذین بستی تا خزان سردی و بی روحی بر تن زمستان بپاشی؟!

کنون ترا چه شد که اینگونه از کرده پشیمان شدی و ققنوس وار می خواهی خود را قربانی تولدی دیگر کنی؟

نکند این شیوه ی دلفریبی، رسم هر ساله ی توست برای شکار بهار؟!

شاید... اما من فکر می کنم این زیباترین شیوه ی دغلگری است زیرا طراوتی را که پس از خاکستر شدنت در طبیعت می پاشی تلخی همه ی روزهای سپری شده ی خزان را از خاطر می رباید؛ من شیفته ی این رفتار توام؛ شیفته ی این آمدن و رفتن ها، دلباخته ی این قربانی کردن و قربانی شدنها...

با اینکه میدانم این بهار نیز چندان دوامی ندارد اما باز هم بذر سبزه بر خاک سردِ خانه می پاشم و به رسم کهنه هر ساله کوچه را آب می پاشم و خانه تکانی می کنم و غبار غصه ها را به دست نسیم بهاری می سپارم و افکار زنگار خورده و پوسیده ی ذهنم را که عمری سوهان روحم بود، سنباده می کشم و از نو رنگ آمیزی می نمایم و به یومن قدوم مبارک بهار می خندم... 

مهتاب

ختم مرسلین...

عصر جهالت بود؛ عصر اضطراب، عصر تاریکی و ظلمت... 

ندای موسای کلیم و عیسای مسیح به باد فراموشی سپرده شده بود؛ 

کعبه رنگ شرک گرفته بود و جهالت سروسیمای عربستان را کدر نموده بود؛ 

زمین دلگیر بود از عرب؛ صدای ناله های صدها طفل بی گناه زنده به گور شده را در خود محبوس کرده بود؛ خرافه پرستی بیداد می نمود، در جهان ندای یکتاپرستی خاموش شده بود، زنان باردار مضطرب از حملشان و مردان خانه دغدار و ساکت از آخرین نگاه دخترک بی گناه مدفون شده در زیر خربارها خاک... و خون در رگ زمان خشکیده بود. 

آسمان بر زمین نمی بارید به جرم نواهای خفته ی زمین و عرش دلگیر بود از آسمان که عطوفت می باراند بر این مردم سنگدل و نادان... 

اما یکدم قرعه به نفع زمین رقم خورد؛ خون در رگ زمان دوباره جاری شد، و صدای تپش قلب آسمان به گوش رسید؛ 

زمین و زمان آذین بسته شد به یومن ورود ختم مرسلین... 

هفده ربیع الاول از راه رسید، و صدای ناله ی طفل بیداد گر زمان از خانه عبدالله به گوش رسید، 

زمین فرش شد بر قدم مبارک محمد و آسمان چتر شد بر پیکر مقدس نبی اکرم، برکت به خانه ی عبدالمطلب میهمان شد و صدای صلوات عرشیان تقدیم به جهان شد؛ 

عطر شادابی بر جاهلان پاشیده شد و گاه خوش مرامی برای عرب رقم خورد؛ ربیع الاول مقدس شد به خاطر تقدیم هدیه ی خداوند بر زمین 

و فتبارک الله معنا یافت... 

دلیل آفرینش جهان و جهانیان به زمین تقدیم شد و فرشتگان یکبار دیگر به این آفریده های خاکی امید بستند؛ 

که شاید هدایتی از جانب هدایتگری... 

مهتاب

رمز حیات

غمین و دل گرفته

عشق را دیدم هزاران زخم بر بر پیکر

و از هر زخم جاری جوی باریکی ز خون

اما سری پر شور

نگاهی شاد

رقصان

خنده بر لب

اشک شوق از دیده ها جاری

لبانش میزبان صد هزاران بلبل خوشخوان

بنامش خواندم و گفتم: ((سلام ای عشق!))

بجای پاسخم پرسید: ((مرا چون می شناسی؟))

ادامه مطلب ...