شیعه، غدیر، عاشورا و عصر انتظار...

اول:

 اولین شراره های آتش کین دشمن در کناره غدیر تولد یافت. آن زمان که علی (ع) بر ساقه بازوان پیامبر شکفت، دانه های خشم در خاک دل دشمن، سرباز کرد. پیامبر، شاید سخن تازه ای نگفت، سرّ مکنونی را فاش نکرد و راز سر به مهری را نگشود.

 آنچه را که به رمز و کنایه در اینجا و آنجا فرموده بود با جامهای شفاف صراحت به گوش تک تک مردمان ریخت، همه مردمان .و این برای دشمن سنگین بود و شکننده.

ممکن بود» انت منّی بمنرلة هرون من موسی الا انّه لانبی بعدی «را که همه کس نشنیده بود، به تعبیری دیگرگونه قلب کرد.از آن پس تاکنون و تا قیام قائم آل محمد آنچه تعدی و ستم بر اسلام و اسلامیان رفته و می رود، همه به دست نوادگان و اخلاف همان کودک انکاری است که در غدیر زاده شد.

سروده » انّ مثل اهل بیتی کسفینة نوح  « را به آهنگی دیگر نواختن یا به بیغوله های فراموشی مقدور می نمود. اولین اسلام آورنده بودن علی را و اولین مأموم  پیامبر بودن او را پوشیده نگاه داشتن میسور می نمود.

لوح محفوظ، کتاب مبین، قرآن ناطق، امام مبین، رحمت واسعه و ... که همه را پیامبر به علی تعبیر کرده بود، می شد آنچنان در پرده تحریف پیچید، که نافذترین دقتها هم حتی دریافتشان را نتواند.
شان نزولی دیگرگونه جعل کردن بر سوره «هل اتی» که هدیه خداوند بود به علی و جبرئیل این هدیه را با بالهای امانت خود حمل کرده بود و پیامبر با دستهای عصمت خویش آن را بر قلب علی نشانده بود، محال به نظر نمی رسید و ... شاید می شد همه آنچه را که پیامبر امین خداوند در شءن علی سلام الله علیه فرموده بود، در پشت ابرهای نفاق و کینه و شرک پنهان کرد. لیکن این دم آخری در این حج واپسین، این کلام آخرین در حضور نمایندگان خواه و ناخواه تمامی مردم روی زمین انکار کردنی نبود. پوشیدنی و تحریف کردنی نبود.

ادامه مطلب ...

سهم دلتنگی خورشید کجاست...

در سمت توام

دلم باران

دستم باران

دهانم باران

چشمم باران

روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم

هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند

هر اسم تو را که صدا می زنم

ماه در دهانم هزار تکه می شود

کاش من همه بودم

با همه دهان ها تو را صدا می زدم

کفش های ماه را به پا کرده ام

دوباره عازم توام...

تیتراژ دلنشین برنامه "سمت خدا"

در غروب سهم دلتنگی خورشید کجاست...

!!!. خدایا، زندگی را آنگونه برایم تقدیر کن تا همه دلواپسی ها و دلهره ها و دغدغه هایم فقط و فقط بخاطر تو باشد... و یاریم ده "قرائت"م از دنیا و مافیها از جنس قرائت اولیاء و مخلَصیَنت باشد.... دغدغه هایم نیز...

!!!. مولای من، مهدی جان، یوسفِ غریبِ زهرا، ای که آیینه تمام نمای خدایی، سالهاست از پاک ترین نیایش هایِ سحرهایِ عاشقیِ دلدادگانت وضوی نماز حضورت را گرفته ایم... و "ماه" باز همین دیروز یادآورمان شد چون "عباس" استوار باشیم و چون "زینب" صبور، تا روزِ ظهورت... مهدی فاطمه، این روزها قصه معاش، مجال نمی دهد کمی به یاد مظلومیت و تنهایی و اضطرار های تو باشیم... دستگیرمان شوید ما که جزء خدا و شما کسی را نداریم اگر بفهمیم، ما غایبان را دریابید...

"سیدی! غیبتک نفت رقادی و ضیقت علی مهادی، و ابتزت منی راحة فؤادی ."

قلم

این روزها که سردی زمستان زودتر از قبل تر ها بر گرمی زمین خیمه زده، به تقدیر روزگار میهمان علق شده ایم  و این میهمانی قلم را برایم سنگین تر می کند، قلم، چه باری گذاشته اند بر دوش قلم، این روزها هر بار که قلم را در دستانم می گیرم تا چند واژه ای از خیالم را در بند جوهر کنم، واژه ها در ذهنم می لرزند و کلمات در مغزم می رقصند و من می مانم مبهوت، که کدام واژه را در بند جوهر قلم باید کرد و چقدر عاصیند واگویه ها و احساسات ِ کال من که اینچنین در میان عدم و وجود در تب و تابند تا آرام گیرد اضطراب قلمم از مخاطبش... و مخاطبش هر قدر بزرگتر و مهربانتر و خوبتر که باشد کلماتت بیشتر مصلوب عدم می شوند و حروفشان انگار می گریند از ترس نبودنشان در خورِ مقام مخاطبشان، کاش مرا هم می بردی... کاش میشد همه رقص واژه های مانده در ذهنم را آنگونه که هست بسپرم به جوهر قلم و سینه کاغذ اما صافیِ شاید غرور و شاید تردید راه را بر  رقصِ کلام و کلماتم می بندند و من می مانم و یک دنیا حرف نگفته و ناگفته... کاش مرا هم می بردی... این روزها حال زمین خوب است و از آن خوبتر و خوشتر حال سرزمین عرفات است که پذیرای خون خداست، ابراهیم اسماعیلش را به قربانگاه برد... موسی مردمانش را گذاشت و به طور رفت... اما تو همه زندگیت را با خود بردی تا فدا کنی...چه بی تابانه دنیایشان را گذاشتی و گذشتی... همه تضرع و ناله هایت در بیرون حرم برای آن بود که شایستگی ورود به حرم و ضیافت الهی یابی که یافتی و تو سالها قبل تر یافته بودی... خواستنت، بودنت، کرشمه عشقت، غمهایت و کربلایت دلم  را به طغیان هلهله کبوتران حرمِ ضامن چشمان آهوها می برد... غروب خورشید بغضی می شود در دلم، نگاه می کنم و همان سرخی که  افق را نشانم می دهد یادم می آورد که مهربانان و رازقی ها همه به تو اقتدا کردند و رفتند، بی کرانه ها دل به آسمان خلوص تو سپردند و ندای هل من ناصر تو را لبیک گفتند و آسمانی شدند، اما حالا، حالا دیگر ما مانده ایم غریب در زمین... کاش مرا هم می بردی... و ما داستان مهربانی و دلدادگی و بندگی را به ارث برده ایم، داستانی که خواندن آن دو بال می خواهد و یک باور، بالهایی از جنس علم و عملی حسینی و باوری از جنس  عباس بن علی... کاش مرا هم می بردی... تا این روزها از علق میهمان شبهای نخلستان و علی و می شدم...تا میهمان خانه گلین فاطمه می شدم...

!!!. مهربان سرزمین یاسمن ها، از زمین برایت می نویسم، باران چون معشوقی قدیمی، از سفری دور و دراز باز آمده است، از پل های کنار جاده های باران خورده برای تو می نویسم، اینجا رنگ ها هم رنگ عوض کرده اند، آدمها دروغ هم می گویند، اختلاص هم می کنند، برای صندلی بیشتر با یکی دو خیابان بالاتر اجماع هم می کنند، دشمنان دوست شده اند تا شاید سهمی بیشتر از این خون در شیشه ببرند، هنوز هم از عدالت حرف می زنند اما فقط حرف می زنند، ولی باران همچنان زیبا و مغرور و ستمگر... و تو ذخیره رحمت محمد، عدالت علی، مهر فاطمه و سرخی خون حسین، هستی و خواهی بود و خواهی آمد برای همیشه های هنوز من و مردمان از نسل آفتابِ من...

!!!. خدایا، دریابمان، وامگذار ما را به خود و  آنچنان غرق دریای غربتمان نکن که به هر ‏خاشاک عاطفه ای دست دراز کنیم...

"ایکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک، متی غبت حتّی تحتاج الی دلیلٍ یدلّ علیک و متی بعدت حتّی تکون الآثار هی الّتی توصل الیک؟ ؛ معبودا! آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نیست تا آن تو را آشکار و ظاهر سازد؟ خدایا! تو کی غائب بوده ای که تا نیاز به راهنما و دلیلی باشد که به سوی تو رهنمون گردد؟ و کی دور بوده ای تا نشانه ها و آثار بندگان را به تو رساند؟"

"و انّک لاتحتجب عن خلقک الّا ان تحجبهم الاعمال دونک؛ خدایا! تو از مردم پنهان نیستی اعمال و آرزوها آنان را از تو جدا کرده است."

صدای پای خدا...

باران می بارد به حرمت کدامین مان

نمی دانم

من همین قدر می دانم

باران صدای پای اجابت است و

خدا با همه عظمتش دارد ناز می خرد

نیاز کن...

!!!. یادم باشد بدانم همیشه نیازمند باشم به نیازمند بودنم به حضورش...

معادله های موهوم و آیه های محکم...

شعرهایم یک دلیل عمیق دارند که درکش را می سپارم به سینه کاغذ

و گرنه من کجا و کنار گنگیِ نسبیت و عدم قطعیت، شاعر شدن کجا

تازه شاعری به چه کارم می آید

وقتی آیه ها را در پس معادله ها گم کرده اند

دیگر چه فرقی می کند ماهیت کیهان ذره باشد یا موج

وقتی حجت گم می شود و می ماند غریب

معادله ها داستان خلقت را نمی فهمند، فضا - زمان را خمیده می پندارند

تا بدانند چقدر به مرگ آن ستاره مانده؟

تا بدانند معادله استوکس چند جواب دارد؟

دیگر سر به سر اقاقی و باد گذاشتن به چه کارم می آید

وقتی دلیل باران را تنها ابر و فشار می انگارند

من خسته ام از این همه دیوار، این همه معادله،

خسته ام از همه دیوارهای بتونی پشت پنجره، از این آدم های غریب،

روحم شاکی می شود، قلبم می گیرد از این همه معادله های نشسته جای آیه ها

چشمانم در پیچ مهره های حیات گره می خورد

قلم را در دستان لرزانم می گیرم و جاهلیت مردمانِ فرهیخته هزاره سوم را بغض می کنم

از سویدای دلم فریاد بر می آورم:

دانای همه اندیشه هایِ آشکار و نهان نسلِ بشر و تاریخِ بشر

"استاد تمام" ِ همه کلاس های کوانتوم و مدار و سیالات و دینامیک و فلسفه

و مهربان سرزمین یاسمن ها، بیا،

بیا امام زمان من

بیا و اثبات کن که راز داستان خلقت نه در حل معادله هاست و نه در پروژهای هارپ وهابل،

که تنها و تنها در بندگیِ "رب العالمین" است و لا غیر...

!!!. فکرش را بکن، چه کیفی می دهد سر کلاسی نشسته باشی که استادش امام زمانت، مهدی موعود باشد و موضوع درسش خداشناسی... دیوانه ات می کند...

!!!. یاسِ خیسِ دنیایِ من، وارثِ خونِ خدا، اشک را میهمان هر شب چشمانم می کنم و چشمانم را غرق در اشک تا بدانی و دلت بسوزد که چقدر بی قرار و دلواپس کوچه ها و شب های غربت مدینه ام...

السّلام علیک یا حجّة اللّه فى ارضه

السلام علیک یا عیناللّه فى خلقه

السلام علیک یا نور اللّه الذى یهتدى به المهتدون ویفرّج به عن المؤمنین .
السّلام علیک ایّها المهذّب الخائف.

السلام علیک ایّها الولى الناصح

السلام علیک صلّى اللّه علیک و على آل بیتک الطیبین الطاهرین

السلام علیک عجّل اللّه لک ما وعدک من النصروظهور الامر.

!!!. روز رسیدن مهر به ماه، یاس به دلدارش و حق به حقدارش و زیباترین پیوند هستی مبارک...