سحر خیز مدینه

جمعه که می شود

تو که نمی آیی...

رازقی برای پنجره "ام یجیب..." می خواند و

من بی آنکه شنیده باشم، می بینم

ساعت ها و ثانیه ها را که در گوش زمان نوشته اند:

" یاس ِ خیس ِ دنیای ِ من
زمین تو را کم دارد   "
و قلمم، بی آنکه آداب سرزنش بداند
بی پروا این زمزمه را

بر قطعه ای کوچک، از حریری سبز، مملو از بویِ مهربانِ یاس،

حک می کند تا یادم باشد

بی تو زمین در خود فرو می برد اهلش را و

می گذارم روبروی دو چشمانم
تا بل لبریز از آسمان شوم

تا یادم باشد تو مرا می بینی
تا روزی که تو بیایی...

و آن حریر سبز و بوی یاس آسمانیش،

کهکشانِ پر ستاره ی هر شبِ پنج شنبه هایِ تنهایِ من می شود...

تا تو بیایی از سفر...

!!!. دوستی تلنگری زده و نوشته بود:

با حسین از یا حسین یک نقطه کم دارد ولی

یا حسین گفتن کجا و با حسین بودن کجا

و چقدر ما "یا حسین" گفتن را دوست داریم و عشق می ورزیم به حسین فاطمه، و گرچه فاصله داریم تا "با حسین" بودن، اما تا جهد و جهادمان در راهش باقیست و قسمت اگر خدا کند روزی با حسین خواهیم بود... و آن روز بهشت تفسیر می شود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد