مسافر من

انگار هر شب کسی مسافر من است

مسافر جاده ی پر از کج راهه ی دنیایم

همان دنیایی که به دینم پیوند خورده

گاهی هوای همین دنیایم بارانی می شود

مسافر من، تو که نیستی

درد نبودنت بیش تر از حد تنش تسلیم من است

و درمانی نیست مگر... بودن تو...

وقتی دنیا با همه فراخی اش چون زندانی تنگ و تاریک می شود

وقتی می بینم پایه های سست دنیا راحت فرو می ریزند

وقتی از همه ی نقاشیها و نقشه ها بیزار می شوم

وقتی کثرتِ اینجا دیوانه ام می کند

همه دلخوشیم رد پایی از مهر توست و

من، لحظه ها را و جمعه ها را، می شمارم

چه لحظه های نمناکی و چه جمعه های کم حوصله و غمگینی

و غمگین تر از آن حال پنج شنبه های بی تویی زمین است

و تلخ تر از آن حال ما آدمهای غریب،

که انگار دنیا ما را با خود برده

اما من، سعی می کنم هر دم به این فکر نکنم که غایبی

سعی می کنم یادم باشد که می آیی

یادم باشد که حاضری

یادم باشد خدا زمین را بی امام نمی گذارد

یادم باشد که هستی... که امام مایی...

و نفس هایم را به هم می سپارم و حواسم به زندگی نیست!...

و مسافر من، کسی که باران را،

خدا را، ابرار را و پنجره ها را، می فهمد...

قبله ایست برای نماز همه ی پنجره ها

و حرم امنی است برای قرارِ دلهایِ بی قرارِ...

!!!. "بادها در جنون، بیدها واژگون، لاله ها غرق خون، برگ ها گریه کنان ریختند، آسمان کرده به تن پیرهن تعزیه، خیمه خورشید سوخت، طبل عزا را بنواز ای فلک"       " زنده‌یاد عمران صلاحی"

!!!. مهربان سرزمین یاسمن ها، یوسف زهرا، سالهاست قلبمان از آن توست... و باورهایمان برای تو... و جهادمان و دنیامان و نفس هامان نیز... تا بیایی و پرچم دار حکومت عدل توحیدی زمین شوی ... دریابمان به مهر... 

"و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین و نساله ان یعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد