رازقی های بی نام

دفاع مقدس  در زمین به این بزرگی، سهمشان تنها تکه ای سنگ، که زینت خاک گشته و چهار کلمه بر آن هویداست، دو کلام اول را که می خوانی اول دلت می گیرد و بعد عجیب دلت می سوزد، روزی دنیا دنیا غرور، دریا دریا آرزو، اما امروز سهم او از این زمین و دنیای رنگی تنها یک سنگ است با چهار کلمه حک شده بر آن… اولی را تا در نیابی درکش نتوانی چون از جنس ملکوت است و زمینی شده، راه به درکش نیست، چشم به خورشید دوختن کار تو نیست، چشمانت را می سوزاند اگر نسوزانده باشیش… اما دومی آشنا تر است، در این روزگار گمگشتگی و میان این آذمهای غریب بهتر می شود حسش کرد و دانستش، اما این دو را به کسره ی اول کنار هم که می خوانی، فکر و ذهن و جانت، دنیا دنیا سوال می شود از چرایی و چگونگی این معنا در این زمانه ی زمین گیر، فقط می دانی که رازی در خود دارد… رازی شنیدنی و خواندنی و دوست داشتنی که از زمینیانی چنان ساده، افلاکیانی چنین ماندگار می سازد… نامی با گمنامی در این زمانه نام و نشانی انسان و خدا که بیشترها از دومی نان هم می خورند، خروارها رنج را بر دلت آوار می کند… پایین تر که می آیی و دو کلمه دیگر را که می خوانی تکه ای از سوالهای بی جوابت را می یابی… اولی معنایی است پر از معنا و هستی و دومی خود هستی است و عین هست… و این دو به کسره ی اول کنار هم که می آیند، اسطوره ای می سازند ستودنی و خواستنی و نیافتنی، خراباتی ای که خوفی غیر از خدا در دل نداشت، ظاهری آرام، نگاهی نافذ، شانه هایی ستبر اما صاحب دلی عارف و ضمیری در غلیان آتشِ فراغ…

"شهید گمنام"

فرزند:

"روح الله"

می دانست و زیبا نگاشت: "اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم....."

‼!. بر ما خاک نشینان این سیاره رنج هرجی نیست اگر شوریده گی دلهای افلاکیان را ندانیم و نفهمیم، اما بدا به حالمان اگر در وسط آسمان باشیم و آسمانیان را از یاد ببریم…

‼!. مهدی جان، دلتنگت می شوم هر ساعت و هر لحظه، دلتنگ غربتت می شوم هر ساعت و هر روز، اما دلتنگی من هیچ است یوسف زهرا، رقیه را دریاب…

!!!. یکی انرژی را سهمیه می کند و پس انداز و دیگری این پس انداز را چپاول... و این یکی کارش به چه کار آن دیگری است خدا می داند... اما درد من، ادعا و شعارهای اولی است... 

 

چه زیبا از قفس پرواز کردند 

مقام عشــق را احراز کردند...

دردی بزرگ

ساده و بی تکلفند و نامشان خوشه چینان وحی... امروز... آنجا...

"یا انیس القلوب"

آرام و آسوده، باور نمی کردم روزی او اینجا باشد و من اینگونه آرام باشم، بدون دلهره و ذره ای اضطرار، قبل تر ها با بودنش نفسهایم به شماره می افتاد و قلبم بیشتر از پیش در سینه ام تنگی می کرد، از کوبش که می گفت آرام می شدم، نه اینکه ندانم و نفهمم که کوبش چیست و قارعه کدام است، نه، شاید چون کاتب او بود اضطرابم  کم می شد در این همه بودن، او که باشد دیگر زمان را نمی فهمم، با او که باشی عقربه و ساعت و ثانیه ها را در زمان جا می گذاری و گم می شوی میان این همه نشانه، این همه قرار، این همه انذار، شاید اگر خود را گم نکنی نشاید که نامت نهند انسانِ حاملِ آن بار امانت... امروز کوبش ها و قارعه ها دلم را نلرزاند چون زلزله، که سنگین کرد و استوار بسان نسیمی روح نوازی از هست ها و حق ها... نبودنش را که حس کرده باشی، رنج دوریش را که کشیده باشی، وقتی که هست می فهمی و می دانی که چقدر دوستش داری...  و اما حالا...  حالا که او را یافته ام از این درد رنج می برم  و در هراسم که لحظه ای بودنش از دستم برود... خدا کند که او برای همیشه هایِ هنوزِ من باشد و باشد...

!!!. خدایا، یاریم کن تا در فهم خوشه های وحی ات کم نگذارم و عمل به این فهم مرا از زمین نا خشنودی تو پروازم دهد و در آسمان رضا و عیش راضی واقعی مأوایم دهد، تا فهم بیش تر از پیش خوشه های وحی ات سپری باشد برایم تا با تیر گناه و عصیان و غفلت دگر بار زمین نخورم...

!!!.  یادم باشد دنیا پر از دومینوهای به هم پیوسته است... یادم باشد حتی یک نگاه، یک اخم، یک عالم حادثه در دل دارد... یادم باشد نگران کارهایم باشم... و یادم باشد "امام زمانم" "مالک اشتر" می خواهد...

قنوت عاشقی...

یک ماه خوب نباشیم!

شانه به شانه صف می کشند. دست های نیاز که به سمت آسمان بلند می شود، زمزمه « اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت» اوج می گیرد.احساس می کنی پاهایت از زمین خاکی جدا شده است و در فضای دیگری سیر می کنی؛ فضای خلوص، تسلیم و تقوا. این حس، پاداش یک ماه روزه داری خالصانه پرهیزگاران است که نصیب مومنان حقیقی می شود.

شیرینی که به دهان می بری و کامت در روز عید شیرین می گردد، نشانه این است که در بقیه ایام سال نیز باید به شیرینی ها، خوبی ها و خلوص رمضان وفادار بمانی.اجازه ندهی تلخی گناهان ریز و درشت، دامن زندگی و ثانیه هایت را بگیرد. خوب بودن فقط مختص یک ماه نیست. خوب بودن را در سراسر زندگی به همره داشته باش. « اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک به عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون»

وداع و سلام

بهار بندگی را به باده نوشی آمده ام و به شکرانه ات جان خواهم افشاند. ای عشق، ای بهار، ای نور، لبیک!

لبیک، ای صدای الله اکبر گلدسته ها!

لبیک، ای شور نهفته در قلب این همه عاشق!

لبیک ای خدای رمضان، ای خدای فطر!

رمضان آمده بودتا از عشق های جاری در کوچه پس کوچه ها بگوید که دلتنگی بیوه زنان را می شوید و غفلت روزمرگی مردمان را. رمضان آمده بود تا میزبان را به مهمانی خدا ببرد؛ آمده بود تا جاری کند نمازمان را در کوچه های نیاز.

بوی وداع می آید...

خدایا، مهربانا، پروردگارا، دوستا و آفریدگارا! نیک می دانستی که از خاک بودنم مرا از پرواز باز خواهد داشت و از آنجا که دوستم داشتی، رهایم نکردی. بهار رمضان را در چرخش ایام بر سر راهم قرار دادی، تا سر وتن ، دل و جان، و خویشتن خویش را در بارش باران های رحمت تو، باران های رحمت رمضانی ات از هرچه آلودگی و سنگینی و گرد و غبار، بشویم و پاک کنم.

تو مرا به مهمانی ات فرا خواندی، تا در برابر نگاهت، در حضور باشکوه و مهربانت، در بارگاه معنوی ضیافت نورانی ات، دوباره به یاد فطرتم، خود خود خودم بیفتم، از وابستگی ها، شبکه رکودآور روزمرگی ها، بگذرم و روح تنها و دل مظلومم را، در آن اعماق در آن انتها بیایم و در آن سویدای دلم، با فطرت نخستینم، با آینه ای که در برابر خوبی ها و پاکی ها و خودت داشتم، به نماز فطر تو بیایم.

خداحافظ ای ماه زلال بارانی، ای ماه نسیم های بهشتی، خداحافظ ای ماه کوزه های کوثری، ای ماه زمزمه های حیدری، خداحافظ ای ماه طلوع، اشراق، نور و رهایی! تو امروز می روی اما بدان دل به فطرت رسیده من، تا حضور دوباره تو اشتیاق سبزش را به ذکر و تسبیح به شکوفه خواهد نشاند.

قنوت عاشقی

آسمان که هر صبحدم تسبیح تو می گوید اینک در این صبح بارانی از شوق و شور در این عید عرفانی در مقابل روزه داران کم آورده است، این همه عاشق زیر سقف آسمان دست به سوی پروردگار به نیت پنج مهمان کساء پیامبر« اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت» را، با تو نجوا می کنند، ای تو اهلِ عفو و رحمت و ای اهل تقوا و مغفرت...

دانه دانه اشک آسمان با سرشک شوق آدمیان درآمیخته و همه فریاد می زنند «اسئلک بحق هذا الیوم» که قرارش دادی «للمسلمین عیدا» رحمت فرست بر محمد و خاندان او، بر مهدی موعود، بر منتظر دل ما، سلام ما را برسان یا الله! « و اعوذ بک مماستعاذ منه عبادک الصالحون» پناه می برم به تو از دردِ جانکاه انتظار...!

چه نشاط انگیز است همگام با نسیم صبحِ بارانی پس از یک ماه روزه داری و نماز عاشقی، یک صدا با دیگر عاشقان، هم نوا با آن یار سفر کرده! ندای « اللهم رب النر العظیم» سر دهی و در آخر با ضربه های قلبت « العجل، العجل، العجل» را عیدانه از خداوند درخواست کنی.

پس از یک ماه روزه داری و لب تشنگی اکنون با باران رحمت پروردگار روزه ات را افطار کن!

روزه ات قبول...

آدمها...

گاهی می شود آدمها را از روی گفتار و رفتار و کردارشان شناخت... گاهی از نقل قول دیگران البته اگر بی غرض باشد... گاهی از روی خاطره هاشان... و گاهی می شود آدمها و باورهاشان را از قلم هاشان شناخت و چه راویی راستگوتر از قلم...

در انبوه رسانه های دیجیتال و کاغذی امروز گذارم به هفته نامه ای چند صفحه ای اما در نوع خود جالب با اسم "کاشف" افتاد، اولین مطلب در اولین صفحه اش با نام "رایحه شباهت" زیبا و دلنشین اقتاد... روایتی بود از مردی خدایی، ساده، اما عجیب بر دلم نشست... نویسنده آشنا بود، هم خودش و هم قلمش که ستودنی است (اما تصویرسازیهایش ستودنی تر)...او را می شناختم و قبل تر ها او را رازقی یافته بودم و مستعد بی کرانه شدن شاید... 

هوالعزیز

"رایحه شباهت"

"سال ها پیش در یکی از کتاب فروشی های میدان انقلاب کتابی را ورق می زدم. دقیقا یادم نیست چه کتابی بود اما دو چیز از آن را به یاد دارم، یکی نویسنده که مرحوم علامه عسکری بود و دیگر صفحه اول آن کتاب را که علامه بزرگوار به مادر عزیزشان خدیجه (س) تقدیم کرده بود. دلم یک جوری شد، آنقدر از این کار خوشم آمد و آنقدر احساس محبت به نویسنده اثر و جناب خدیجه (س) کردم که حرارت این عشق را تا الان هم احساس می کنم. بعدها که حضرت علامه مرحوم شده بودند در محضر یکی از شاگردانشان نکته ای مرتبط با این ماجرا شنیدم که حالِ منِ کم جنبه و ندید بدید را بیشتر منقلب کرد. ایشان نقل می کرد که حضرت علامه خودشان این اواخر نقل کرده بودند که در اوان جوانی و در سال اول بلوغ، روی پیشانی خود نوشته بودند وقف، و تا این زمان که اواخر عمرشان بوده به احکام وقف پایبند بوده اند. فکرش را بکن یعنی مال خودش نبوده و از خودش استفاده شخصی نمی کرده... این نقل خاطره مرا یاد آن کتاب و آن نوشته ای انداخت که پیش از این عرض کردم و عطر مادرمان خدیجه(س) را از این رفتار استشمام کردم. بعد به روایتی برخورد کردم که این روایت عطر این بانوی بزرگوار را برایم بیشتر تداعی کرد. آنقدر بیشتر که ماجرای تعریف شده و نتیجه اش را به اندازه قطره ای در مقابل اقیانوس است و آن روایتی است که از امام حسن مجتبی (ع) شنیدم. روایتی که در ذیل سوره مبارکه انفطار و در توضیح آیه"ما شائ رکبک" فرمود: امیرالمومنین(ع) شبیه ترین افراد به رسول خدا(ص) بودند و امام حسین (ع) شبیه ترین افراد به فاطمه(سلام الله علیها) هستند و من شبیه ترین افراد به خدیجه کبری(س) هستم. جانم به فدای کریم اهل بیت و مادر عزیزش که چقدر به هم شباهت دارند."

"ک. رجبعلی"

!!!. مهربان سرزمین یاسمن ها، چشم به راهیم تا که بیایی و لبریزمان کنی از بودن، از شمیم دلنشین علی و روح عدالت جوئی و بندگیش... چشم به راهیم تا که بیایی... این روزها دنیا برایم زندان بی توئی است من که می خواستم آزادتر از مرغ مهاجر باشم...