عشقولانه

همیشه سبزه می خشکد

همیشه ساده می بازد

همیشه لشکر انبوه

به قلب ساده می تازد

چو سیب سرخ شاداب و روح بخش، دلنواز و چشم نوازِ رهگذران؛

چون نسیم بهاری سرکش و شادان، غنچه ها را زیبایی روییدن می بخشیدم، چون آفتاب مهربان، دست نوازش بر وجود سرد چشم به راهان کشیدم

اما نمی دانم چه شد که این سیب سرخ پلاسیده و بوی تعفنش اطرافیان را می آزارد؛

نمی دانم چرا دیگر نسیم بهاری سرکش نیستم و چون باد بیرحم پاییزی جز عریان نمودن افکار پرامید، چاره ای برایم نمانده، نمی دانم چه شد که خشونت گرمایم سایرین را می سوزاند؛

دیگر نمی توانم زندگی ببخشم، نمی توانم عطر شادی در فضا بپراکنم.دیگر نمی توانم غوغای لبخند به پا کنم، دیگر چونان دریا نیستم که ضعف و شوری را در خود حل کنم و موج زیبا به ساحل ببخشم،دیگر چون کوه صبور نیستم، می خواهم بغض بگشایم و آتش درونم را به بیرون فوران کنم.

می خواهم چون باران سیل آسا ببارم و ویران کنم، می بینی؟

فکر می کنی این همه ضمختی و بی حاصلی از چه روی حاصل شده؟

"از یک رفیق که نارفیق بود"

خطا کردم که غمخوار تو گشتم

به یکرنگی نهادم دل به مهرت

به نقد جان، خریدار تو گشتم

متاع دوستی را چو من کردم ضمانت

تو بستی عهد یاری

ولی کردی خیانت

به جرم سادگی در بند ماندم

به مرگ دوستی اشکی فشاندم

دریغ از همدلی، حیف از محبت

عبث مهر تو را بر دل نشاندم



 

چرا با غم خداحافظ

به من گفتی خداحافظ و برقندیل مژگانت بلور اشک جاری بود

غم تلخی میان خنده هایت بی قراری بود

چرا با غم خداحافظ

تو که گل بوته های شعر شادم را ز باران نگاهت بارور کردی

تو که جام خیالم را همه شب از نگاه عشق پر کردی

تو که انسان با عشق بودن را برایم از کتاب زندگی خواندی

تو که بذر محبت را درون سینه مشتاقم افشاندی

چرا با غم خداحافظ

تو که میهمان عزیز لحظه های شاد من هستی

تو که چون قصه شیرین عمر کودکی در یاد من هستی

چرا با غم خداحافظ

خداحافظ کلامی سخت و دشوار است

غم رفتن غمی بسیار سنگین است

خداحافظ!

تو دریای منی و من ماهیم ، دور از تو می میرم،

اگر رفتی سراغت را همه جا از خدای عشق می گیرم

مرو ای بودنت شور جوانی ها

مرو ای بهترین حرف و کلام مهربانی ها

اگر رفتی دگر تا عمر دارم داغدار رفتنت هستم

اگر رفتی من تنها همه شب داغدار رفتنت هستم

اگر رفتی شب خود را ز اشک غم شراره بار خواهم کرد

تو را از های، هایِ گریه ام بیدار خواهم کرد

تو ای زیباترین، زیبا

چرا با غم خداحافظ  

  

 

 

مجنونیک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی 

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا
قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

                                                           مرتضی عبداللهی                   

 

 

 

 

یادت اون روز برفی 

  

یادت اون روز برفی

وسط فصل زمستون
تو پریدی پشت شیشیه
من زدم از خونه بیرون  

یادت اشاره کردی
آدمک برفی بسازم
واسه ساختنش رو برفا
هرچی که دارم ببازم

گوله گوله برف سرد و
روی همدیگه می چیدم
شاد و خندان بودم انگار
که به آرزوم رسیدم

رو پیشونیش با یه پولک
یه خال هندو گذاشتم
واسه چشماش دو تا الماس
جای پوس گردو گذاشتم

رو سینش با شاخه یاس
یه گلوبند و کشیدم
روی لبهاش با اجازت
طرح لبخند رو کشیدم

یادم با نگرونی
تو یه ها کردی رو شیشه
دزدکی برام نوشتی
تکلیف قلبش چی میشه

شرم گرم لحظه ها رو
توی اون سرما چشیدم
سرخیش رو پوست سرد
آدمک برفی کشیدم

قلبم رو دادم نگفتم
تن اون از جنس برفه
عاشقونه فکر میکردم
نمیگفتم نمی صرفه

ولی فصل آشنایی
زود گذر بود و گریزون
شما از اون خونه رفتین
آخر همون زمستون

رفتی و قصه اون روز
واسه من مثل یه خواب شد
از تب گرم جدایی
آدمک برفی هم آب شد

کاشکی میشد که دوباره
روبروت یه جا بشینم
یا که رد پات رو برف
توی کوچمون ببینم

کاشکی میشد توی دنیا
هیچ کسی تنها نباشه
عمر آدم برفی هامون
امروز و فردا نباشه

قول میدم تا آخر عمر
دیگه قلبم رو نبازم
بعد تو تا آخر عمر

آدمک برفی نسازم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد