آه سحری...

من سرم را به طلبکاریِ دوست
            به خداوندیِ عشق
                     به زبان بازیِ تو
                              بخشیدم
اما! تو نگاهت را چه خسیسانه دریغم کردی!
                حیف نیست ؟!
                باش تا شب برود.
توخودت می‌‌دانی ـ بهتر از من ـ که تمام شب را
                             سر به بالین ننهم، تا سحر برزند از پشت چپر!
چه! شنیده‌ام که به آه سحری،
                      قفل صد کار ِ گره‌بسته گشایش یابد!
در دلم حسی هست ـ و مدامم گوید ـ
                       که آهی به سحر، «گره از کار فرو بستهء من بگشاید»

آه!! آآآه!
          آمد! آمد!
               سحر ِ شب‌شکن از راه رسید!
باید آهی بکشم!
               آآآه! ……..


حسنک کجایی؟!!!

گاو ما ما می کرد، گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کرد، و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟؟؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

من زمین و آسمان را دوست دارم......

نمیدوم شاعرش کیه ولی خیلی قشنگه:

من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم

من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم

ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران


من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم

عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را

من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم


دوستی های نهان را خنده های ناگهان را

بوسه های صادق و سرشارمان را

من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم



مادران را

ادامه مطلب ...

نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد...

یه شعر از مهدی مظاهری خوندنش خالی از لطف نیست...

میگه:

نوبت

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد

شادمانیهای بعد از غم به من هم می رسد

 

برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند

از جدایی گرچه می ترسم به من هم می رسد

 

هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم

در خیابان شاخه مریم به من هم می رسد

 

گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است

از گناه حضرت آدم به من هم می رسد

 

گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید

بی وفایی های این عالم به من هم می رسد

 

هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام

نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد...

وارش...

فلسفه هفت سین

ایرانیان کهن و مردم بابل عدد "هفت" را مقدس می شمردند، طبقات آسمان و زمین و سیارات هفت بوده است، ستارگان هفتگانه ((زهره، مشتری، عطارد، زحل، مریخ، زمین و خورشید)) و ایام هفته نیز هفت روز است و گرامی میداشتندش.

پارسیان در تمامی روزهای فروردین خانه های خود را چراغانی کرده و چوب های خوشبو می سوزانند و شمع ها را روشن نگاه میدارند و خوانچه ای پهن می کنند که بر آن هفت چیز که نامشان با حرف ِسین شروع شده باشد میگذارند (هفت سین) مانند:

ادامه مطلب ...

نکته های زندگی

G  آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است 

.

ادامه مطلب ...

دل من دیرزمانی است که میپندارد دوستی نیز گلی است مثل نیلوفر وناز

من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز ،
چهار فصلش همه آراستگی هست .
من چه می دانستم ،
هیبت باد زمستانی هست .
من چه می دانستم ،
سبزه می پژمرد از بی آبی ،
سبزه یخ می زند از سردی دی .
من چه می دانستم ،
دل هر کس دل نیست ،
قلب ها ، ز آهن و سنگ،
قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند .
(حمید مصدق)


وارش...

از دل افروز ترین روز جهان، خاطره ای با من هست. به شما ارزانی :

شعری زیبا از فریدون مشیری:

سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
 
 گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود .
 
من به دیدار سحر می رفتم ن
 
فسم با نفس یاس درآمیخته بود .
 
***
 
 آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم، روح درجسم جهان ریخته اند،
 
 شور و شوق تو برانگیخته اند،
 
 تو هم ای مرغک تنها، بسرای !
 
 من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !
ادامه مطلب ...

من خودم بودم و یک حس غریب...

     من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من، من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید، من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گر چه در حسرت گندم پوسید، من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود، من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید، من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم می فهمید، آرزویم این بود دور اما چه قشنگ که روم تا در دروازه نور تا شوم چیره به شفافی صبح، به خودم می گفتم تا دم پنجره ها راهی نیست، من نمی دانستم که چه جرمی دارد دستهایی که تهیست و چرا بوی تعفن دارد، گل پیری که به گلخانه نرست، روزگاریست غریب، تازگی می گویند که چه عیبی دارد که سگی چاق رود لای برنج،  من چه خوش بین بودم، همه اش رویا بود و خدا می داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود...

 

وارش...

به یاد سردار بی بدیل خیبر؛ او که چون حسین وارد شد و چون حسین به

به یاد سردار بی بدیل خیبر؛ او که چون حسین وارد شد و چون حسین به شهادت رسید...


در دوازدهم فروردین سال 1334، در شهرضای اصفهان فرزندی دیده به جهان گشود که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.


 آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفه‌هایی بود که خداوند به یاری خلوص پدر و مادر به فرزند آنها عطا کرد. مادرش می‌گوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد می‌آورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سوره‌های قرآن را فراگرفته بود.

ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمت‌کش خود نیز کمک می‌کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشید.

پس از پایان دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می‌داد. هرچند وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقه‌مندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند، با این حال از آنچه برایش مقدور بود، دریغ نمی‌کرد. خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست می‌آورد، توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند.


در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده او به وجود آورد. در همان سال، پس از پذیرش در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل رهسپار این شهر شد.

دو سال بعد، با پایان تحصیل، به خدمت سربازی رفت؛ اگر چه راضی نبود زیر پرچم رژیمی که مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهای خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخترین دوران جوانی او همان دوران سربازی بود. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتابهایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به شمار می‌آمد، دست یابد. مطالعه آن کتاب‌ها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم می‌شد، تأثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشه‌اش کمک شایانی کرد.

ادامه مطلب ...

فلسفه وجودی خدا در علم کامپیوتر

فلسفه وجودی خدا در علم کامپیوتر

The philosophy of God's existence in computer science  

اگر برنامه نویس باشید، حتما با تعاریف شی گرایی آشنایی دارید. ما در شی گرایی، سعی می کنیم هر هویت "فیزیکی" یا "معنوی" را در یک " تعریف" خلاصه و به صورت یک " کلاس " آن را پیاده سازی کنیم. به عنوان مثال، هویت "دست" می تواند به تنهایی یک کلاس و هویت "انسان" نیز کلاسی دیگر باشد....

ادامه مطلب ...

هدیه گران بها

 

اولین نخ موی سفید من هدیه ی عمر به من در عوض ارزانی داشتن جوانی است.

تازه می فهمم که عمری بر من گذشت و من ندانستم.

امروز را گذراندم در آرزوی فردایی بهتر

امروز هم دیروز شد و

فردایی بهتر نیامد...

" آه که چه زود دیر می شود "  

مهتاب

شکوفایی

امید تنها واژه ایست که هیچ گاه کهنه نمی شود... 

 

یه بذر بودم توی یک عالمه دانه که قرار بود پاشیده بشه و بعد رشد کنه و درو بشه؛ کشاورز بی مهابا می پاشید و من سرمست به هوا پرتاب شدم، سرخوش به زمین افتادم و به امید بارانی تا بر من بستری بیاراید برای رُستَنَم؛ باران بارید اما ناگه بران سیل شد و مرا با خود برد، برد به اعماق خاک...

ادامه مطلب ...

نگاهی کوتاه به زندگی و اخلاق و سیمای حضرت محمد ص

 

مقدمه

در طول تاریخ بشری هیچ شخصیتی همچون پیامبر گرامی اسلام (ص) مورد توجه اندیشمندان و متفکران نبوده است و درباره هیچ انسانی مانند او کتب به رشته تحریر در نیامده بی شک وجود مبارک او که اشرف انبیاء و اشرف مخلوقات است چون نگینی درخشان بر تارک عالم وجود نور افشانی می کند

او که به عقیده دوست و دشمن معلم بزرگ هدایت و معنویت است با اخلاقی نیکو که قرآن از آن تعبیر به خلق عظیم دارد آن چنان سایه مهر و محبتش را بر سر همگان گسترده که نه تنها یارانش شیفته و شیدای اویند که دشمنانش نیز در برابر لطف و رحمت او شرمگین و سر افکنده اند

قرآن شریف او را الگو اسوه تمام آدمیان در همه زمان ها و مکان ها می داند و همگان را به تاسی و پیروی از او فرا می خواند

و هزاران افسوس که پس از قرن ها هنوز حقیقت عظمای محمدی (ص) ناشناخته مانده ، با این وصف همان مقدار اندکی که از سراسر عشق و محبت او به یادگار مانده دلهای مشتاق را به سوی چشمه سار زلال معنویت می کشاند

زندگی پیامبر اکرم (ص) را از جهات مختلفی می توان مورد بررسی قرار داد و شما خواننده عزیز درباره آن وجود مقدس بسیار شنیده و شاید خوانده اید در این ویژه نامه مختصر سعی بر آن است که به بعد رفتاری و اخلاقی نبی اکرم (ص) بیشتر پرداخته شود زیرا اخلاق و معنویت گمشده بزرگ انسان عصر مدرنیسم است. امید آنکه دلهایمان با عشق محمدی با یکدیگر انس و الفت گیرد و پرده های حجاب و تیرگی از زندگیمان زدوده گردد

 

نگاهی کوتاه به زندگی حضرت محمد ص

نام : محمد ، احمد ، محمود

مقام : خاتم الانبیاء

لقب : مصطفی ، حبیب الله و رسول الله . حضرت محمد دارای 103 لقب است

کینه : ابوالقاسم و ابو ابراهیم . حضرت محمد دارای 9 کینه است

نام پدر : عبدالله

نام مادر: آمنه

تاریخ تولد : 17 ربیع الاول عام الفیل

محل تولد : مکه

ساعت تولد : طلوع فجر

ادامه مطلب ...

نوشته‎ای کوتاه و در عین حال جذاب از دالایی لاما برای سال 2009 ...

* به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.

* وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

* این سه میم را از همواره دنبال کن:

ادامه مطلب ...