کاش دنیا بایستد

امروز  آوازهای کودکی تاریخ را باز مرور می کنم

بعضی صفحاتش را می ستایم

و بعضی هایش را  بغض

آن روز رسالتش را تمام کرد

از ملک برید، رهسپار ملکوت شد

بعد از آن روز باطلِ زائیده بدر کینه ای تر شد

بعد از آن روز کاش دنیا بایستد

کاش علی به مسجد نرود

کاش آن کوچه نباشد

کاش فاطمه سیلی نخورد

کاش آن شب صبح نشود

کاش کربلا نشود

کاش دنیا بایستد

کاش تو بیایی

کسی چه می داند من هر شب در پس بهانه های کودکانه ام

چشم انتظار پیغام های آشنای تو ام

حالا چشمهای من بعد سالها دوری جز تو چیزی در خاطر ندارند

من بیدار مانده ام و بی قرار

و چشمهایم، دلتنگ رنگ چشمهای توست

در این سالهای دور و خسته  کسی نگفت این بیقرار را قرارش چه شده است؟

و کسی نفهمید من، دلم را نه، خودم را در میان این آدمهای غریب گم کرده ام

امروز چشم به راهم تا مگر از آبادی های آشنا، تو را جانانه به میهمانی بخوانند

نه از سر تکرار، که از ته دل، از سر شوق و از شدت فهم، تا

تو بیایی و پرواز دهی شوقم را، عقلم را، آرام دهی جانم را،

باورم که شد که کنار من و برای منی، آن وقت

کنارت بنشینم و برایت از تاریخ بخوانم، از همه فصل هایش

از عام الفیل و مکه و حرا و مباهله و بدر و خیبر و لَیلَةُ الْمَبیت...

اما از فصل کوفه و مدینه و کوچه و نخلستان و فدک و در نیم سوخته اش نمی خوانم

آخر اشک تو را دیدن، صبری  می خواهد زینبی...

کاش کربلا نشود

کاش دنیا بایستد

کاش تو بیایی...

!!!. گر چه خیلی چیزها را نمی دانم و نمی فهمم اما دلم برای جهل خردسالانه و بی خردی و سفاهت دلخوشی های بعضی ها عجیب می گیرد و می سوزد...

!!!. چه پیوندی، چه شوری، چه شوقی، چقدر یکدل و یکصدا، آدم کیف می کند این همه عشق به اهل بیت را که می بیند، چه ولوله ای آخر دارند برای حسینِ فاطمه تکیه می زنند، دلت می خواهد توام سینه ات را جلو بیندازی و بگویی منم پیرو مکتب حسینم و بر خود ببالی... اما کاش به جای نصف بر پا کردن تکیه و علم که در جای خود بی نظیر است با همین شور و غرور کمی هم تامل می کردیم که امام حسین (ع) که بود؟ کجای زمان بود؟ چه کرد؟ و برای چه؟

!!!. آهای مردم دنیا                    "این صدای تپش قلبمان نیست

در حسینیه دل سینه زنی است"

" آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک الحسین"

نظرات 1 + ارسال نظر
آسمان1 شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

سلام
عادت ندارم از نثر کسی تعریف کنم،چون گاهی اوقات قتلگاه آن نوع نثر می شه ولی دلم میخواد بی ملاحظه عرض کنم که نمیدونم چرا احساس نرم و لطیف و روانی نسبت به متنهاتون دارم،یه جور خاصی اند.
وقتی می خونمشون فکر میکنم تک تکش حرفای خودمه..

موید باشید.

راستی دعا بفرمایید خدا معرفت سفر کربلا رو بهم عنایت کنند
اگر خدا بخواد عازمم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد