حکیم ابوالقاسم فردوسی

ferdowsiبناهای آباد گردد خراب  

ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند        

که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر عمرها بگذرد       

بخواند هر آن کس که دارد خرد
بسی رنج بردم بدین سال سی      

عجم زنده کردم بدین پارسی
جهان کرده­ام ازسخن­چون­بهشت    

از این بیش تخم سخن کس نکشت
چو این نامور نامه آمد به بن         

ز من روی گیتی شود پر سُخُن
نمیرم از این پس که من زنده­ام         

که تخم سخن را پراکنده­ام
هرآن کس که دارد هـُش­و رای­ودین     

پس از مرگ، بر من کند آفرین 

 

بیوگرافی حکیم

قلب معلم هرگز سیاه نیست…

معلم گفت: « بنویس سیاه! » و پسرک ننوشت

معلم گفت: « هر چه می دانی بنویس

و پسرک گچ را در دست فشرد

معلم گفت: «املای آن را نمی دانی؟
و معلم عصبانی بود؛
سیاه آسان بود؛
و پسرک چشمانش را به سطل قرمز رنگ کلاس دوخته بود

معلم سر او داد کشید؛
و پسرک نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت؛
و باز جوابی نداد

معلم به تخته کوبید؛
و پسرک نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند وسکوت کرد

معلم بار دیگر فریاد زد: «بنویس

گفتم :«هر چه می دانی بنویس

و پسرک شروع به نوشتن کرد

« کلاغها سیاهند، پیراهن مادرم همیشه سیاه است، جلد دفترچه خاطراتم سیاه رنگ است. کیف پدر سیاه بود، قاب عکس پدر یک نوارسیاه دارد

مادرم همیشه می گوید : پدرت وقتی مرد موهایش هنوز سیاه بود

چشمهای من سیاه است و شب سیاهتر. یکی از ناخن های مادر بزرگ سیاه شده است و قفل در خانمان سیاه است بعد اندکی ایستاد؛ رو به تخته سیاه و پشت به کلاس و سکوت آن قدر سیاه بود که پسرک دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت

« تخته مدرسه هم سیاه است و خود نویس من با جوهر سیاه می نویسد»
گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و بر گشت

معلم هنوز سرگرم خواندن کلمات بود. و پسرک نگاه خود را به بند کفش های سیاه رنگ خود دوخته بود
معلم گفت: بنشین
پسرک به سمت نیمکت خود رفت و آرام نشست
معلم کلمات درس جدید را روی تخته می نوشت؛ و تمام شاگردان با مداد سیاه؛ در دفتر چه مشقشان رو نویسی می کردند
اما پسرک مداد قرمزی برداشت؛ و از آن روز مشق هایش را با مداد قرمز نوشت؛ معلم دیگر هیچ گاه او را به نوشتن کلمه سیاه مجبور نکرد؛ و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ایراد نگرفت

و پسرک می دانست که:

 

قلب معلم هرگز سیاه نیست

 

بدانیم...

حضرت فاطمه سلام الله علیها:

شب هنگام  رسول خدا(ص) بر من وارد شد ، فرمـود

اى فـاطمه نخـواب مگـر آن که چهار کار را انجـام دهـى:

قـرآن را ختـم کنـى،

و پیامبران را شفیعت گردانى،

و مؤمنیـن را از خود راضى کنى،

و حج وعمره اى را به جا آورى.

ایـن را فرمـود و شروع به خـواندن نماز کرد، صبر کردم تا نمازش تمام شد،

 گفتـم: یا رسول الله به چهار چیز مرا امر فرمودى در حالى که بر آنها قادر نیستم

 آن حضرت تبسمى کرد و فرمود:

 

چون قل هو الله را سه بار بخوانى مثل این است که قرآن را ختم کرده اى

و چون بر من و پیامبران پیش از من صلوات فرستى، شفاعت کنندگان تو در روز قیامت خواهیـم بود،

و چون براى مؤمنیـن استغفار کنى ، آنان همه از تو راضى خواهند شد،

و چون بگـویـى: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر حج و عمره اى را انجام داده اى. (بهجه ، ج 1)

 

هدیه به روح پاک حضرت فاطمه زهرا صلوات

 

التماس دعا

 

جعبه های سیاه و طلایی

در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.

از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند.

پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...

 

جمع آوری از رها

آدمها .......

آدمها اغلب نامعقول و غیرمنطقی و خودخواهند،
بهرحال آنها را ببخش
اگر مهربانی کنی شاید تو را متّهم به داشتن اهداف پنهانی و سودِ شخصی کنند،
بهرحال مهربان باش
اگر موفق شوی و درکارهایت از دیگران پیشی‌گیری دشمنانی سخت خواهی داشت، بهرحال موفق باش
اگر درستکار و راستگو باشی ممکن است سرت کلاه برود،
بهرحال درستکار و راستگو باش
آنچه را سالها زحمت کشیدی و ساختی ممکن است دیگران به ناگهان از بین ببرند، بهرحال سازنده باش
اگر به دیگران آموختی ممکن است قدردانت نباشند،
بهرحال آموزنده باش
اگر به آرامش و شادی دست یافتی ممکن است به تو حسادت کنند،
بهرحال آرام و شاد باش
اگر به دیگران نیکی کنی ممکن است فردا همه را فراموش کنند،
بهرحال نیکوکار باش
اگر جانت را در راه آرمانت فداکنی ممکن است کافی نباشد،
بهرحال فداکار باش
برای اینکه آسوده باشی بدان که همه چیز بین تو و خداست،
پس به همین فکر کن و آسوده باش...

آدمی دو قلب دارد !

قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود....

با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...

اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد......می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود...

معلم ای چراغ راه دانش

معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی . خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست . کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد. روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است . دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است . سرخی شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ، صفای بستان ، آبی دریاها ، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود . معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی . قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست . طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است . تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی . ‹‹ و ما یستوی الاعمی والبصیر . و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود . چگونه سپاس گویم مهربانی ولطف تو را که سرشار از عشق ویقین است . چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است . آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف . تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت ، عاشقانه چنین می سراید : معلم کیمیای جسم و جان است … مــعلم رهنمای گمرهان است…. شـده حک بر فراز قله ی عشق …. معلم وارث پیغــــمبران است

فاطمه، یادگار رسول خدا و تنها دختر اوست...

فاطمه، یادگار رسول خدا و تنها دختر اوست.

مدینه، عطر محمد(ص) را از او استشمام می کند و در خـَلق و خـُلق، به او می نگرد که « آینه مصطفی نما» است.

فاطمه ، موهبت بزرگ خدا به بشریت است .

کوثر همیشه جوشان و جاری ، و فیض گستر ابدی است.

اما بانویی است شکسته بال و پر، رنجدیده و محزون، غریب و بی پناه، و در داغ رحلت رسول خاتم، دل شکسته و مغموم.

مگر چند روزاز آن « ماتم بزرگ» ، از رحلت آخرین سفیر حق، از کوچ آخرین منادی ملکوت گذشته ، که باغ رسالت چنین خزان و گل عصمت این گونه پرپر شده است؟ مدینه، بوی غم و رنگ ماتم دارد.

آنان که در پی « چگونه زیستن » و یافتن « الگوی حیات» بودند، به فاطمه می نگریستند . فاطمه در طاعت ، خشیت ، عفاف ، حجاب و حیا، « میزان» بود.

چشمه سار حکمت و رحمت و عطوفت بود.

خشم و رضای او، میزان خشم و رضای رحمان بود، جلوه همه کمالات مکتب ، و مظهر همه خوبیهای انسان!

دختر رسالت بود ، همسر ولایت ، و مادر امامت.

بانوی بانوان جهان بود، « سیدة نساء العالمین ».

اما اینک... پس از وفات امین وحی،

در خلوت غمگین مولا، تنهاترین انیس لحظه های غربت اوست.

علی (ع) را یگانه محرم راز ،  و مرهم دردهای جانگداز!

راستی ، داستان « رخ کبود» ،  « بازوی ورم کرده » ، « میخ در» و « سینه مجروح» چیست که کتاب تاریخ را با غم ، رنگ زده است؟

کیست مفسر آن رازهای پنهان و دردهای نهان؟

ادامه مطلب ...

یاس کبود

یا علی رفتیم بقیع اما چه سود
هر چه گشتیم فاطمه آنجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست
آن گل صد برگ و خوش بویت کجاست؟
هر چه باشد ما نمک پرورده ایم
دل به عشق فاطمه خوش کرده ایم
حج ما بی فاطمه بی حاصل است
فاطمه حلال صدها مشکل است
ما طواف سنگ کردیم، دل کجاست؟
راه پیمودیم پس منزل کجاست؟

دلم بوی بهاری تازه می جوید

زمستان گرچه اینجا لانه کرده
دلم بوی بهاری تازه می جوید
ولی هرگز نمی خواهم کسی من را خبر آرد
بهار تازه نزدیک است
من آن اندازه در قلب سیاهی زمستان مرگ را دیدم
تمام روزها را خط به خط بر شاخه صبرم کشیدم
آنقدر ماندم میان برف نومیدی
میان بی تفاوتهای بسیار چنین غربت سرایی سرد
که دیگر مژده دادن را دلم هرگز نمی جوید

ادامه مطلب ...

خوشبختی

خوشبختی ما در سه جمله است


تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا

 

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم
 

حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

 

دکتر علی شریعتی

 

 

خزان...

خزان

دلم شکست...
تکه پاره هایش را به باد سپردم همچون قاصدک
در خزان آرزویم بود که نظاره کردم
و دیدم گم شدن دلم را در آغوش باد...
دلم بی تاب تنم شد
و تنم بی تاب دل...
به خودم که آمدم دیدم حیرانم در جستجوی ویرانه دلی که گریزی از آن نبود
گشتم؛سالها گشتم تا سرانجام خود گم شدم
پشتم خمید از بس که سر به زیر داشتم از برای جستن تکه پاره هایم
تکه پاره های دلم را وصله کردم
بی سامان دلم دوباره در رنجور سینه ام تپیدن گرفت
.
.
.
ناگاه در شکافی میان تکه پاره های دلم جوانه ای روییدن گرفت
ریشه دوانید در اعماقم
از باران ابری دلم سیراب شد و  جان گرفت
من بی خبر بودم هنوز...
جوانه؛جوانه ی عشقی بود ناگزیر
پر بال گرفت و پرورید
و من ساده هنوز هم بی خبر
لحظه ای بود هبوطم در عشق
دلم دوباره شکست... 


سخاوت...

پسرک با لباسهای کهنه ش اومد تو کافه آخه لباس دیگه ای نداشت که بپوشه


ادامه مطلب ...

عجب صبری خدا دارد...

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول  که اول ظلم میدیدم از این مخلوق بی وجدان...

جهانرا با همه زیبایی و زشتی بروی یکدگر ویرانه میکردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه  چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه میکردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

ادامه مطلب ...

من به دنبال اتاقی خالی...

 

من به دنبال اتاقی خالی،
روزها میگردم تا از اینجا بروم،
من به دنبال اتاقی خالی
کز دل پنجره‌اش ع
طر گلبوته‌ی شبنم‌زده‌ای میگذرد
کز دل پنجره‌اش
ناله و سوز نیِ غمزده‌ای می‌گذرد
روزهاست میگردم تا از اینجا بروم
من به دنبال گلیمی ساده
سقفی از چوب و حصیر
سردری افتاده
من به دنبال هوای خنکِ ازادی

ادامه مطلب ...