فاصله...

در هجوم بی امان فاصله ها

و اندوه این فاصله و فاصله ها

تا  "خدا"

تا  "آنها"

و از نگاه مرده ی این آدم های غریب

از روزهای پرفریب آن ها

که چه بی رحمانه آزارم می دهند

دلم... غریبانه گرفته
من هر شب بغضی سنگین در گلو دارم
 
دلم تنگ است

رو سوی آسمان
رد پایی التماس می کنم

شکوه می کنم

هیچ کسی نمی‌داند در دلم چه می‌گذرد
ندایی می آید: "ان الله یحول بین المرء و قلبه"

خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

این نجوا که می پیچد

ذکری  تلقین لحظه هایم می شود

بی اختیار غرق گریه می شوم

سجاده نمازم خیس باران چشمانم

حک می شود در گوش لحظه هایم

"خدا"
این از معدود حقایقی است که عاشقانه دوستش دارم

آرامم می کند

دانایم هم

و در اندیشه ام است که ما دور می شویم از او

اما او همیشه در پی ماست... او همیشه هست...

نزدیکتر از نزدیکی که خود فاصله ایست دور

و من غم پنهان این فاصله را در دل نهان دارم...

!!!. باور دارم وقتی لحظه هایم به خدا و یادش عادت کنند و اعمالم به رضای او... وقتی شیرین ترین لحظه هایم، لحظه های نماز و راز و نیاز با خدا  و لبریز از او شوند... زمین با همه نخواستنی ها و نداشتنی ها و فاصله ها و رنج هایش، جلوه ای از آسمان می شود برای زندگی کردن روزهای نیامده... و چه شیرین و زیبا دوستی نگاشته بود: "وقتی زندگیت به شهدش شیرین شد... همه نبودن هایش زهر ست و زهر"

!!!. و باز جمعه... این روزها هم می روند و ای کاش می دانستم تو کی می آیی از سفر... این روزها هم می روند و ای کاش می دانستی چقدر خون دل می خوریم از صعود و مشا... انگار باید به قلبم آرام بودن را یاد دهم... و به چشمانم بارش اشک انتظار را... تا تو بیایی از سفر... این روزها در زمین عجیب جای تو خالی است... آرام دل های رستگان از بندگی غیر، زمین تو را کم دارد... تو کی می آیی از سفر... دلمان در این فراق غفلتکده پوسید... تو کی می آیی از سفر...

!!!. آسمان هم دارد می گرید ولی نمی دانم آسمان دیگر در کدام فراق...

اشتیاق

خورشید تابید، و همه ی شوق و سرزندگی را سخاوتمندانه به اطراف پراکند. عشق یک به یک تقدیم شد به قلبهایی که تاب آهسته تپیدن نداشتند...

چشمها یکسر اشتیاق شد و همه ی وجود چشم گردید از برای دیدن

و از برای دریافتن

همه ی وجود زبان شد تا نامش را یکبار توانستن گفتن...

اما این تپش بی شمار قلب، تاب گفتن را از زبان ربوده بود...

خورشید هرچه گرمتر می تابید، عشق عشق فروزنده تر و زیباتر جلوه می نمود و لحظات تلخ انتظار بر لبان عاشق گواراتر می شد.

اما همینکه خورشید رو به غروب نهاد کم کمک تبسم عشق بر لبان طبیعت خشکید و آنهمه آتش و فروزندگی به یکباره خاکستر شد، گمان مبر که این خاکستر سرد شده؛ نه؛ که این خاکستر فنا ساخت وجود عاشق را!

همه ی تپش ها تمام شد و وجود مهبوت شد از این همه بی رحمی...

آخرین بذر دلفریبی عشق پوک از آب درآمد و رنگ زمان بر رخسار عاشق گرد نومیدی فشاند...

اف بر این عشق... لعنت به تمامی لحظه های نداشتنی که در آرزوی داشتن ... سپری شد؛

حیف از آنهمه اشتیاق که به پای بذری بی ثمر ریخته شد...

دیگر عهد بستم که رخ از خورشید بپوشم که خورشید مرا فریفت...

شاید قصور خورشید نبود ساده لوحی از من بود که ندانستم؛

همیشه سبزه می خشکد

همیشه ساده می بازد!

همیشه لشکر انبوه

به قلب ساده می تازد...

ختم ساغر...

گاهی می شود آدمها را از دوستانشان شناخت، و دوستان را با هدیه هاشان... و گاهی هدیه ای  مسطور از یک دوست ساعت ها و روزها آدمی را به فکر وا می دارد... از این میان دوستی گرامی (بخوانید استادی گرامی) نوشتاری زیبا از معلمی از جنس آسمان در وصف غزلیات استادی آسمانی به این حقیر هدیه کرد... یکبار و چند باره خواندیم و بهره بردیم و عجیب تحت تأثیر... دنیایی پر از حرف و استعاره و حقیقت می شود وقتی قلمی چنان ژرف و شورانگیز وصف حال دلی چنان آرام و خدایی را می نگارد. آنگونه ساده پرده از حقایقی رازگونه ساری در عالم ملک و ملکوت بر می دارد که گویی با خود می برد آدمی را تا بی جواب سوالهایی دور و نپرسیدنی... می برد تا آسمانی ترین نقطه زمین، آنجا را که آرام گاه دلهای بی قرار است..." آن گاه که پیمانه شوریده گی دل لبریز شود آنچه از آن سرازیر خواهد گشت، شعر است و حضرت او مدعی شاعری نیست، اگر چه چونان شاعران حقیقی از سر بیخودی می سرایدو ابیات از چشمه قلمش سلسله وار و بی افت و خیز می جوشد..."

"ختم ساغر" نگارشی ریبا در باب غزلیات عارفانه پیر جماران، حضرت روح الله با قلم ستودنی و دوست داشتنی سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی، خواندیم و دریای ناآرام ضمیرمان را طوفانی تر کرد و دلمان برایشان تنگ شد... برای همه مردان بی ادعا.... کجایند مردان بی ادعا... دلمان برای مردان پاکبازی که حتی جانشان را در راه خدا و دین خدا بی ذره ای چشم داشت و منفعت نثار کردند تنگ شده... خوب شد نیستند تا این روزهای پر ز نیرنگ و فریب و منفعت طلبی و خودسری و خودخواهی و رمالی و خویش خواهی مردانی پر ادعا را، ببینند... "چه موهبتی اند این رازقی های آسمانی برای ما خاک نشینان زمینگیر غریب که در وسط آسمان آسمان را از یاد برده ایم..." دلمان برایتان تنگ شده...

دلمان برای پیر جماران و اتاق ساده و سماور ساده ترش و دل دریائیش تنگ شده...

دلمان برای شهید رجایی و سفره بی ریا و دل پاک و اسم تحریف شده اش تنگ شده...

دلمان برای شهید محمد جواد تندگویان و وزارت چهل روزه اش تنگ شده...

دلمان برای حرفها و احکام حکیمانه شهید مطهری تنگ شده...

دلمان برای شهید مظلوم بهشتی، شیفته واقعی خدمت تنگ شده...

دلمان برای دکتر چمران و دفتر وزارت درخط مقدم جبهه اش تنگ شده...

دلمان برای همه نازک دلان آزاده ای که همه هم و غمشان رضای خدایشان و ولی زمانشان بود تنگ شده... آنان که دلهاشان چشمه ای زلال بود که از دل صخره ی محکم و استوار ایمان و توکل به خدا می جوشید...

 

"هوالشاهد"

ختم ساغر

اول، روی نیاز به درگاه بزرگان قوم آورریم تا در اطراف غزل سرایی حضرت روح الله، به مضامین و حال و هوای اشعار آن بزرگ شرحی بنگارد، اما توفیق حاصل نشد. آخر پیران را آن همه حزم و حلم هست که از عاقبت کار بیندیشند و پای در چنین گرداب هائلی ننهند.... لاجرم کار به خامی و جوانی خویشتن وا گذاشتیم، و از آن بیش، بر توکل و امید دستگیری روح قدسی حضرتش، و گفتیم: هر چه باداباد! این حقیر نیز البته آن همه جوان نیست که این بی پروایی او را برازنده باشد، اما پروانه چه سان از پروانگی پروا کند با آن همه شوق و امید لطف که دارد؟ تو می بینی او را که بی پروا بال و پر به آتش می سپارد و سر و جان می بازد و نامش پروانه می کنی، اما او عاشق است و پروانگی صف عشق است.... عاشق می داند که سوختن مقدمه وصل است که چنین بی پروا است، اگر نه، سوختن و الله که درد دارد و سوز.

ما کجا و روح الله کجا ؟

ادامه مطلب ...

بزرگ است خدا

بچه ها دیکته دارید، قبولی سخت است

هر کسی درس نخواند به خدا بدبخت است

حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده به هم، گاه جدا می آیند

جمله ها اکثرشان سخت و دو پهلو هستند

جمله ها مثل دو تا دوست به هم وابسته اند

بچه ها روز مهمی است! بخوانید که من-

-سر قولی که ندادید، بمانید که من-

دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید

از خیابانِ خدا با عجله رد نشوید!

روزها از پسِ هم رد شد و موعود رسید

روز مقبولی و تجدیدی و مردود رسید

دست من بید شد از ترس، معلم: سر خط

بچه ها حرف نباشد، بنویسید فقط!

بنویسید خدا بعد بخوانید هوس

«بنویسید قناری و بخوانید قفس»

بنویسید که طوفان و تلاطم شده است

هی بچرخید! خدا پشتِ خدا گم شده است!

بنویسید زمین سخت غریب است، غریب

وقتِ افتادن از این تخت، قریب است، قریب!

بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است

بنویسید شعف دخترکی غمگین است

روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشم های هوس از دور به او پل زده است

بنویسید شعف دخترکی کم پیداست

این همه گم شده، اما همه جا غم پیداست!

گرچه بابا غم نان می خورد و ما نان را

آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا

بچه ها خسته نباشید ورق ها بالا!

قنبرلو. یاسر ج قزوین

قصه رهگذر و کوچه و یاس...

خاک آرام ترک بر می داشت

رهگذر آهسته آبله بر پا بسته

 راه بن بست به جان می­پیمود

و در آن تنهایی چشم او بر گل سرخی افتاد

صورت گل، رنج مانده بر جان گل،

 دل  او را سخت شکست

اشک بر صورت گل بوسه زنان

چهره غم زده اش می پالود

رهگذر گفت چرا شبنم اشک سایه بر صورت زیبای تو انداخته است

گفت من همدم بلبل بوده ام، از غم اوست دلم سوخته است

بلبل از بوی گل و صورت گل بی دل و مست

گل در اندیشه او فارغ از هر چیز که هست

رهگذر بار دگر ساز بی جانش را کوک نمود

و هوا پر شد از آوای سکوت

رهگذر گریه کنان باز از آن کوچه گذشت

و آن زمان بغض جامانده آن کوچه شکست

سالها سازِ دلِ خسته گل

چون تبر بر دل آن کوچه و آن شهر نشست

رهگذر چون آن کوچه و آن حادثه در یادش بود

دانست که تا دنیا بر پاست

بیت الاحزان گل، قبله رنج آدمی است

!!!. جان و جهانِ من، نور چشم رسول، مهربان سرزمین یاس ها، کاش قصه غصه های تو دروغ بود... "هنوز که هنوز است، سوز اشک های تو، پای عارفان را در بیت الاحزان سست می کند و کمر ابرار را می شکند و آتش به جان اولیاء الله می اندازد..."

عشق اگر از شانه مولا به دنیا داد شد

آبرویش از نجابت های زهرا (س) ساز شد

!!!. گاهی باران هم معنای باران نمی دهد، مگر تو باشی... که زمین بی تو کویر لم یزرعِ کمال آدمیان است...  و خدا را هزار بار سپاس که تو را برای این روزهای غمگین زمین ذخیره کرد... مولای مهربان من، این روزها آدمیان عجیب رنگ عوض می کنند و غروب ها عجیب دلگیرترند... بیا و این شب هجران را سحر کن...

!!!. کاش دنیا را اینگونه نساخته بودند... کاش در این نقطه زمین متولد نشده بودم...  یادت هست گفته بودم... باور کن نه زندگی زیباست و نه این ثانیه ها لایق زنده بودن اگر "خدا "نباشد و اگر "آنها " نباشند و اگر " تو" نباشی...

سوگنامه

امشب خدا بخیر کند؛ روضه ساده نیست

روضه نویسی آن هم در سوگ مادرِ خوبی ها نه از نوای خسته قلم بر می آید و نه دل نازک کاغذ طاقتش را دارد اما فرو خوردن این بغض کهنه و تحمل این فریادهای متراکم یا سر به بیابانمان خواهد کرد و یا دلمان را رسوای عالم می کند؛ پس به قول رضه خوان ها و به رسم روضه نویس ها با اجازه از محضر بزرگِ حاضر و ناظر در مجلس دل، دو رکعت سوگواره ی مادر می نگارم قربة الی الله ... الله اکبر...

الله اکبر از این همه صبوریتان مادر! الله اکبر از این همه بزرگواریتان بانو! شما را مگر خدایتان چقدر عظمت داده که استواریِ تمام کوههای عالم هنوز مبهوتِ بردباریتان ایستاده است؟ روح شما را مگر چقدر وسیع تر از اقیانوس ها ساخته اند که هنوز تلاطمشان رنگِ حسادت دارد؟

ادامه مطلب ...

یادگار غربت زهرا کجاست...

فاطمیه که می شود ... تو هر لحظه در یاد می آیی
و من نه تنها فاطمیه ... که هر لحظه را با دلتنگی ات دیوانه وار سر می کنم

و در مانده می شوم از هر آنچه که نام فاصله را بر عشق من و شما نهاد

 داستان دوری و دلداده گی...آسان نیست...
عقربه های ساعت کجا می دانند حادثه ی عشقِ خدایی ر!

عشقی که ساخت باورِ عاشق بودن و عاشق ماندن را ...

و من با عشقی که خدا در قلب لحظه ها و باورهایم کاشته

چشم انتظار نشسته ام
در انتظار آن که  در ژرفایِ دل نومیدی از زندگی بریده یک دم شعله امید سر بکشد
و آرزوی سرودی کند که او را به زندگانی دعوت کند

 و برایش از شادی های کنون زیستن

و از سالهای دورِ غربت و مظلومیت

از خانه گلین

از در نیم سوخته

از مردمِ نامردم مدینه و پیغام "یا شب گریه کن یا روز"

و از نشانی باغجه یاس کبود مدینه سخن بگوید

چشم انتظار نشسته ام

تا بیاید او که هیچگاه، هیچ کس، هیچ کجای زمین و زمان، جایش را پر نخواهد کرد

و من سرسجاده شکر عاشقانه اشک می ریزم که خدا شما را به زمین ازرانی داشت

و تو ای دلیل خشنودی خدا... و ای پاره تن رسول... نور دیدگانِ محمد... مهربان تر از مادر...

در این روزهای روحانی از خدا دو چیز برای من و برای مردمانم بخواه:

به قلبمان وسعت بخشد

 و همان حد "مهربانی" و "پاکی" و "راستی"  که در شما هست به ما هم عطا کند

که مفهوم "مهربانی"، "پاکی" و "راستی" را هم مانند دیگر نیک ها برای اولین بار با شما شناختم

شما که هر که دوستتان بدارد خدا او را دوست می دارد...

!!!. چگونه می توانم التیام بیابم وقتی گذشت زمان را حس نمی کنم، این روزها در آینه غمگین ترین پسر زمین را می بینم...

آه از آن ساعت که آتش در گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت

یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست

بوی بهشت...

باز بوی فاطمیه... بوی غصه... بوی غربت ... بوی رحمت... و بوی دلنشینِ "خدا" که غایت حقیقی هرعشقی است که در زمین تنها و تنها هر آن چیزی را می توان نام "عشق" را بر آن نهاد  و به شرطی حقیقی است که غایت او باشد و بس... و تمام ارزش آن خانه کوچک و محقر و گلی و اهلش همین است که خانه دل و وجود آدمیان را نور حقیقت بخشیده و به ملکوت راهنما شده است...   قصه غم های "فاطمه" همیشه تمام هندسه حیات  مرا و تمام آرامش زندگیم را در هم  ریخته و می ریزد... اکنون سالهاست که من خودم را در جملات پیامبران، در سر سر اشکهای نیمه شبان... در پس درِ خانه گلین فاطمه... در کوچه های بی کسیِ بنی هاشم... کنار غربت بقیع... در بیت الاحزان فاطمه... و در چاهها و نخلستانهای مدینه... پنهان کرده ام و اینگونه است که در سالهای دور گمم و هر بار تکرار می شوم...  درد است آن زمان که فاصله و تقدیر را دیوانه می کنم، آن هنگام که آرامش را در بودنش می کاوم، مهر بر دهانم می زنند و بغض در گلو و نمی دانم که کجای این بادیه گم شده ام... و در این حیرت هر روز قصه غصه های  تو را هزار بار خوانده ام و هر هزاره بغض شده ام و گریسته ام... میوه دل رسول، اینجا رنگها هم رنگ عوض کرده اند... آدمها زود به زود عوض می شوند... یوسفت غریب و تنها شده....

و من سالهاست که عشقت را در قلبم تشییع می کنم تا روز بازپس گیری "فدک"، تا روز غبار روبی از مرقد مطهر و آسمانیت و با این عشق، خود را آزادترین ستاره ی زمین می دانم... پیش بینی کرده ام سحرگاهی با شوری حسینی در سر و عشقی فاطمی در دل، جهان دقایق کوچک من به پایان خواهد رسید... دیگر نه کتابی می خواهم برای ورق زدنِ قصه تنها یی ها و غربت ها و مظلومیت ها و نامردمی ها... و نه بالشی برای خاموشیِ هق هق های پر بهانه ام.... پیش بینی کرده ام و خریده ام درد را به بهای داشتنتان و بودنتان...

!!!. چه نذر ها که از فاطمه گرفته ام و می دانم روزی  او که بهانه خلقت است بندهای اتصالم به نقاشی ها و مترسک ها را  خواهد برید و من پرنده خواهم شد... و چقدر مشتاقم به آن ساعت...

 " ما عرف حق معرفتک "

"یا فاطمة الزهرا یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا انا توجهنا و استشفعنا بک الى الله و قدمناک بین یدى حاجاتنا یا وجیهة عندالله اشفعى لنا عندالله ."

کسی قهر کند یا نکند...

انگار سالها پیش در گوش لحظه هایمان زمزمه

و بر باورمان حک کرده اند که ما

برای دفاع از حقیقت، حکم از قرآن

و برای دفاع از اسلام ناب محمدی، حکم از رسول خدا

و برای دفاع ازعدالت، حکم از علی

و برای دفاع از آزاده گی، حکم از حسین
و برای دفاع از "ولایت"، حکم از "عباسِ علی" داریم

و من دعای بارانی چشمانم را

همین جا کنار رازقی های پشت پنجره اتاقم

و میان ربنای اشک هایم

فریاد می کنم
بگذار هر که هر چه می خواهد بگوید
بگذار هر که هر چه دوست دارد بگوید
اگر غرب و شرق با هم یک کاسه بشوند یا نشوند

اگر بر دارمان آویزند

خواص سکوت کنند یا نکنند

کسی قهر کند یا نکند

باران ببارد یا نبارد

نه با قلم که با خون خواهیم نوشت:
ما دست از اسلام، قرآن و اهل بیت و ولایتشان بر نمی داریم
که باورمان، ایمانمان و جانمانند...

!!!. و تو مهربانِ سرزمین رازقی ها...  کاش بداانی  چه دردی میکشم و چه رنجی می برم  از غصه های این روزهای تو... کاش بدانی ... و نم نم اشکهای دعای سحرم در گوش لحظه هایم تلقین کرده اند که روزی بارانی خواهد گرفت... و خواهد برد همه قصه هایِ غصه های مرا...

رازقی ها...

بعضی ها ژرف نگاه می کنند و ساده حرف می زنند... زیاد می دانند و کم حرف می زنند... زیاد نصیحت می شنوند و کم نصیحت می کنند... بعضی ها رود نشان می دهند اما در دل ژرفای اقیانوس اند... بعضی ها، بعضی حرفهایشان هیچگاه از یاد نمی روند چون پاک و زلالند همچو باران...بعضی ها چقدر کمیابند و چقدر بودنشان نعمت... همیشه خواندنی ترین کتابها برای من، حرفهای همین بعضی هاست و این روزها حرفهای یکی از همین بعضی ها قسمت لحظه هایمان شده که پاره ای از حرف هایشان انگار ملهم از دنیای دیگریست و انگار اینجایی نبوده اند...

نوشته بود:" خدا بود و دیگر هیچ نبود...
خلقت هنوز قبای هستی بر عالم نیاراسته بود، ظلمت بود، جهل بود، عدم بود، سرد و وحشتناک.
خدا خالق بود، خالقی که هنوزخلاقیتش مخفی بود.
خدا رحمان و رحیم بود، ولی هنوز ابر رحمتش نباریده بود.
خدا زیبا بود، ولی هنوز زیبایی اش تجلی پیدا نکرده بود.
در عدم چگونه جمال و جلال و زیبایی اش را بنمایاند؟

ادامه مطلب ...