سحر خیز مدینه

جمعه که می شود

تو که نمی آیی...

رازقی برای پنجره "ام یجیب..." می خواند و

من بی آنکه شنیده باشم، می بینم

ساعت ها و ثانیه ها را که در گوش زمان نوشته اند:

" یاس ِ خیس ِ دنیای ِ من
زمین تو را کم دارد   "
و قلمم، بی آنکه آداب سرزنش بداند
بی پروا این زمزمه را

بر قطعه ای کوچک، از حریری سبز، مملو از بویِ مهربانِ یاس،

حک می کند تا یادم باشد

بی تو زمین در خود فرو می برد اهلش را و

می گذارم روبروی دو چشمانم
تا بل لبریز از آسمان شوم

تا یادم باشد تو مرا می بینی
تا روزی که تو بیایی...

و آن حریر سبز و بوی یاس آسمانیش،

کهکشانِ پر ستاره ی هر شبِ پنج شنبه هایِ تنهایِ من می شود...

تا تو بیایی از سفر...

!!!. دوستی تلنگری زده و نوشته بود:

با حسین از یا حسین یک نقطه کم دارد ولی

یا حسین گفتن کجا و با حسین بودن کجا

و چقدر ما "یا حسین" گفتن را دوست داریم و عشق می ورزیم به حسین فاطمه، و گرچه فاصله داریم تا "با حسین" بودن، اما تا جهد و جهادمان در راهش باقیست و قسمت اگر خدا کند روزی با حسین خواهیم بود... و آن روز بهشت تفسیر می شود...

مسافر من

انگار هر شب کسی مسافر من است

مسافر جاده ی پر از کج راهه ی دنیایم

همان دنیایی که به دینم پیوند خورده

گاهی هوای همین دنیایم بارانی می شود

مسافر من، تو که نیستی

درد نبودنت بیش تر از حد تنش تسلیم من است

و درمانی نیست مگر... بودن تو...

وقتی دنیا با همه فراخی اش چون زندانی تنگ و تاریک می شود

وقتی می بینم پایه های سست دنیا راحت فرو می ریزند

وقتی از همه ی نقاشیها و نقشه ها بیزار می شوم

وقتی کثرتِ اینجا دیوانه ام می کند

همه دلخوشیم رد پایی از مهر توست و

من، لحظه ها را و جمعه ها را، می شمارم

چه لحظه های نمناکی و چه جمعه های کم حوصله و غمگینی

و غمگین تر از آن حال پنج شنبه های بی تویی زمین است

و تلخ تر از آن حال ما آدمهای غریب،

که انگار دنیا ما را با خود برده

اما من، سعی می کنم هر دم به این فکر نکنم که غایبی

سعی می کنم یادم باشد که می آیی

یادم باشد که حاضری

یادم باشد خدا زمین را بی امام نمی گذارد

یادم باشد که هستی... که امام مایی...

و نفس هایم را به هم می سپارم و حواسم به زندگی نیست!...

و مسافر من، کسی که باران را،

خدا را، ابرار را و پنجره ها را، می فهمد...

قبله ایست برای نماز همه ی پنجره ها

و حرم امنی است برای قرارِ دلهایِ بی قرارِ...

!!!. "بادها در جنون، بیدها واژگون، لاله ها غرق خون، برگ ها گریه کنان ریختند، آسمان کرده به تن پیرهن تعزیه، خیمه خورشید سوخت، طبل عزا را بنواز ای فلک"       " زنده‌یاد عمران صلاحی"

!!!. مهربان سرزمین یاسمن ها، یوسف زهرا، سالهاست قلبمان از آن توست... و باورهایمان برای تو... و جهادمان و دنیامان و نفس هامان نیز... تا بیایی و پرچم دار حکومت عدل توحیدی زمین شوی ... دریابمان به مهر... 

"و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین و نساله ان یعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)."

سهم دلتنگی خورشید کجاست...

در سمت توام

دلم باران

دستم باران

دهانم باران

چشمم باران

روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم

هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند

هر اسم تو را که صدا می زنم

ماه در دهانم هزار تکه می شود

کاش من همه بودم

با همه دهان ها تو را صدا می زدم

کفش های ماه را به پا کرده ام

دوباره عازم توام...

تیتراژ دلنشین برنامه "سمت خدا"

در غروب سهم دلتنگی خورشید کجاست...

!!!. خدایا، زندگی را آنگونه برایم تقدیر کن تا همه دلواپسی ها و دلهره ها و دغدغه هایم فقط و فقط بخاطر تو باشد... و یاریم ده "قرائت"م از دنیا و مافیها از جنس قرائت اولیاء و مخلَصیَنت باشد.... دغدغه هایم نیز...

!!!. مولای من، مهدی جان، یوسفِ غریبِ زهرا، ای که آیینه تمام نمای خدایی، سالهاست از پاک ترین نیایش هایِ سحرهایِ عاشقیِ دلدادگانت وضوی نماز حضورت را گرفته ایم... و "ماه" باز همین دیروز یادآورمان شد چون "عباس" استوار باشیم و چون "زینب" صبور، تا روزِ ظهورت... مهدی فاطمه، این روزها قصه معاش، مجال نمی دهد کمی به یاد مظلومیت و تنهایی و اضطرار های تو باشیم... دستگیرمان شوید ما که جزء خدا و شما کسی را نداریم اگر بفهمیم، ما غایبان را دریابید...

"سیدی! غیبتک نفت رقادی و ضیقت علی مهادی، و ابتزت منی راحة فؤادی ."

معادله های موهوم و آیه های محکم...

شعرهایم یک دلیل عمیق دارند که درکش را می سپارم به سینه کاغذ

و گرنه من کجا و کنار گنگیِ نسبیت و عدم قطعیت، شاعر شدن کجا

تازه شاعری به چه کارم می آید

وقتی آیه ها را در پس معادله ها گم کرده اند

دیگر چه فرقی می کند ماهیت کیهان ذره باشد یا موج

وقتی حجت گم می شود و می ماند غریب

معادله ها داستان خلقت را نمی فهمند، فضا - زمان را خمیده می پندارند

تا بدانند چقدر به مرگ آن ستاره مانده؟

تا بدانند معادله استوکس چند جواب دارد؟

دیگر سر به سر اقاقی و باد گذاشتن به چه کارم می آید

وقتی دلیل باران را تنها ابر و فشار می انگارند

من خسته ام از این همه دیوار، این همه معادله،

خسته ام از همه دیوارهای بتونی پشت پنجره، از این آدم های غریب،

روحم شاکی می شود، قلبم می گیرد از این همه معادله های نشسته جای آیه ها

چشمانم در پیچ مهره های حیات گره می خورد

قلم را در دستان لرزانم می گیرم و جاهلیت مردمانِ فرهیخته هزاره سوم را بغض می کنم

از سویدای دلم فریاد بر می آورم:

دانای همه اندیشه هایِ آشکار و نهان نسلِ بشر و تاریخِ بشر

"استاد تمام" ِ همه کلاس های کوانتوم و مدار و سیالات و دینامیک و فلسفه

و مهربان سرزمین یاسمن ها، بیا،

بیا امام زمان من

بیا و اثبات کن که راز داستان خلقت نه در حل معادله هاست و نه در پروژهای هارپ وهابل،

که تنها و تنها در بندگیِ "رب العالمین" است و لا غیر...

!!!. فکرش را بکن، چه کیفی می دهد سر کلاسی نشسته باشی که استادش امام زمانت، مهدی موعود باشد و موضوع درسش خداشناسی... دیوانه ات می کند...

!!!. یاسِ خیسِ دنیایِ من، وارثِ خونِ خدا، اشک را میهمان هر شب چشمانم می کنم و چشمانم را غرق در اشک تا بدانی و دلت بسوزد که چقدر بی قرار و دلواپس کوچه ها و شب های غربت مدینه ام...

السّلام علیک یا حجّة اللّه فى ارضه

السلام علیک یا عیناللّه فى خلقه

السلام علیک یا نور اللّه الذى یهتدى به المهتدون ویفرّج به عن المؤمنین .
السّلام علیک ایّها المهذّب الخائف.

السلام علیک ایّها الولى الناصح

السلام علیک صلّى اللّه علیک و على آل بیتک الطیبین الطاهرین

السلام علیک عجّل اللّه لک ما وعدک من النصروظهور الامر.

!!!. روز رسیدن مهر به ماه، یاس به دلدارش و حق به حقدارش و زیباترین پیوند هستی مبارک...

پنج شنبه های تنها

گاهی من احتیاج عجیبی به تو دارم

می بینی

عجیب نیست که تمام واژه ها در یک شب تاریک و سوت و کور

دستهای مرا باهجوم کلمات به بازی گرفته اند و هیچ نمی گویند...؟

من مسافرم باور کن

سالهاست در صور رفتنم دمیده اند

با من از ماندن نگو

چون سالهاست کسی در من نمازش را شکسته الله اکبر می کند

از این هجو سهو

مرا برسان به مرگ

به خراب آباد

به ری را  ری را  گفتنهای نامه های نشانی دار

به هلیا های شهرها ی دور و  متروک

بگذار با  تو از اینجا تا چاههای کوفه بیایم

چشم در چشم  ترت  بسپارم

تا ببینی  پنج شنبه هایم چقدر تنهاست!!!!!!

آنوقت آیه ای از جنس پیچک و یاس و ارغوان بگو

 هدیه  کن به پنج شنبه های مرده ام

تا  از دم مسیحائیت

زنده شود  لحظه های تنهای ینج شنبه هایم

آن وقت من می مانم و دلتگی های غروب جمعه

و تا دلتنگی های غروب جمعه ام هم خدا بزرگ است...

!!!. دلگیرم باز از این ثانیه ها، از این عادات، از این به انتظار نشستنها، به انتظار نشستن برای تو گناهی است نا بخشودنی، برای آمدنت باید دوید، باید به سر دوید، باید زلزله شد و ولوله کرد... سالهاست دل سپرده ام به آمدنت و دلگیرم از حادثه کوچه ای... مهربانِ سرزمینِ یاسمن ها، تو نیایی که تسلی می دهد قلب مجروح کوچه را...

قنوت انتظار

الهی!

عطری سرشار از رحمت و عشق مشام آفرینش را می نوازد و لحظه ها را اسیر خود می کند گویی این شمیم نشانه میلادیست که ستارگان در اوج شکوه و زیبایی این چنین رقص سماع می کنند.

امشب آسمان هم در جشن جهانی میلادش به زمین می آید تا نوازش نور و نیایش را احساس کند پس به امید طلوع آفتاب ظهور، تا به سحر آمدنش را آواز می دهیم.

((اللهم عجل لولیک الفرج))

ای گل نرگس

ای گل نرگس... چه می شد که ما را در جمع پروانه هایت پذیرا می شدی؟

چه می شد که می آمدی تا تشعشع گرمی نگاهت چشم دلمان را روشن می کرد.

مهدی جان نظری فرما، که همه پروانه های حول آفتاب وجود توایم.

پروانه هایی که در کوچه های انتظار به امید حس کردن گرمای وجودت گرد هم آمده اند.

مولا جان نظری فرما...

این روزها و تمامی لحظه هایش برگ برگ کتاب قطور انتظاریست که به امید آمدنت از پس هم ورق می زنیم...

می خواستم از دوری ات شِکوه کنم...

اما به یاد آوردم که در میان ما نظاره گرمان هستی!

به یاد آوردم که در برابر چشمان منتظرت، چگونه دلت را آزرده ایم!...

خبر آمد، خبری در راه است...

ای یوسف فاطمه! می خواستم بگویم تا سرحد جنون از فراقت خسته ایم...

اما به یاد آوردم که منتظرانت خستگی ناپذیرند!...

پس چگونه خود را منتظر بنامیم در حالی که از خود نیز به ستوه آمده ایم؟!

ای دلبند زهرا...

نه پای پیش داریم و نه پای پس...! شما بگو به کدامین سوی روی گردانیم؟

انتظار بی پایان از سویی... و دشواری ها از سویی دیگر، محرک نومیدی مایند!

چشم به راه بهار آمدنت بودن، چه گوارا...

ای قرار دل های بی قرار! ای نازدانه هستی!

تا کی در انتظار روزها و سال ها را شماره گری؟!

ای دلبر غائب از نظر!

چه بگویم که خود می دانی چه در دل می گذرد.......

مولا جان...

هفته ها که دیگر هیچ... چله هایم بی تو در حال عبور است... دعایی نما تا ریشه کن کنیم هر آنچه مانع رسیدن به شماست...

سلام بر شعبان و نیمه اش!

سلام بر ماه و ماه پاره آسمانی اش!

سلام بر موعود انبیاء!

سلام بر منجی آدمیان!

سلام بر مهربان ترین انسان!

و سلام بر امید منتظران و سلام بر گل نرگس...

ای قرار دل های بی قرار!...

زمزمه ی انتظار

دوباره نیمه شعبان از راه رسید و هیاهوی میلاد تنها بازمانده ی خاتم بر زمین در همه جا به گوش می رسد؛

زمزمه ی انتظار...

دیر زمانی است که زمین عشق حضورت را در خود حبس کرده و آسمان خوشنت بار گرما به زمین می باراند تا شاید زمین از عطش دم باز کند و بگوید که در کجای این زمین خاکی آرمیده ای

اما زمین لام تا کام نمی گوید و تنها لحظه ای از شدت عطش بر خود می لرزد... صدای تیک تیک ساعت زمان انتظارت هر چه شیرینتر ساخته و اشتیاق وصال را دو چندان نموده است؛

نسیم سرگردان جستجویت در سرزمین هاست اما هر چه سریعتر می وزد ویرانتر می کند و نمی یابد...

رخ زمان در اوج جوانی زرد گشت از فراق این دلربا

کی خواهی آمد؟!

ادامه مطلب ...

تو نیستی و گریه می آید مرا...

بادی  وزید

برگی به زمین افتاد

دلی بارانی لرزید

اشک شوقی جاری شد

آسمان بغض کرد

اذان می گویند...

                                                  " الله اکبر "

رسولی می آید...

!!!. مولای من، من گمراه و بیقرارم تو دریابم... و خوش بحال این روزهای زمین... آرام آرام  سوم و نیمه شعبان المکرم  فرا می رسد و خدا را هزار بار سپاس که مهدی فاظمه ، وارث خون خدا را برای این روزهای سردِ زمین ذخیره کرد... و خوش بحال من که همینجا کنار رازقی هایم و در این نقطه خاکی به عالمی فخر می فروشم و  می گویم:

"میلاد پاک حسین(ع)، ثارالله و مهدی(عج)، صاحب الزمان بر عاشقان حضرتش مبارک و تهنیت باد"

!!!. یادم باشد دیگر هیچ کس نباید بفهمد که در قلبم چه می گذرد مگر خدا...

شعر انتظار

حرفی بگوی و از لب خود کام ده مرا 

ساقی ز پا فتاده شدم جام ده مرا 

فرسود دل ز مشغله جسم و جان بیا 

بستان ز خود فراغت ایام ده مرا 

رزق مرا حواله به نامحرمان مکن 

از دست خویش باده گلفام ده مرا 

بوی گلی مشام مرا تازه می کند 

ای گلعذار بوسه به پیغام ده مرا 

بنما تبسمی و خزانم بهار کن 

ای نخل بارور، گل بادام ده مرا 

عمرم برفت و حسرت مستی ز دل نرفت 

عمری دگر ز معجزه جام ده مرا 

ای عشق، شعله بر دل پر آرزو بزن 

چندی رهایی از هوس خام ده مرا 

جانم بگیر و جام می از دست من مگیر 

ای مدعی هر آنچه دهی نام، ده مرا 

مرغ دلم به یاد رفیقان به خون تپید 

یا رب امید رستن از این دام ده مرا 

بشکفت غنچه دلم ای باد نوبهار 

خندان دلی بسان«امین» وام ده مرا 

سید علی خامنه ای

من به خود می گیرم

غروب جمعه که می شود

تو که نمی آیی

چشمان شیعه که محو مشرق می ماند

دلِ عشاق المهدی که قرار از کف می دهد

باران که نمی بارد

رازقی ها که دق می کنند

هر که برای هر چه بغضش می ترکد

هر که دلتنگ هر که می شود

هر که برای هر چه می گرید

من به خود می گیرم...

و  هر غروب جمعه زیر آوار سهمگین انتظار،

تجسم عینی گل قاصدکیم در آغوش باد...

!!!. خدای من، خدای بزرگ و مهربان من، قصورمان را بر ما ببخشای و بخواه مهدی فاطمه بیاید که هر آنچه تو بخواهی می شود...

بهار من تویی...

آقای من! غروب، بار سنگین دل تنگی مرا هر شب به دوش می کشد؛ سنگینی پلکهایم و نگاهی که دین را از یاد برده. کورکورانه زیستن را خوب آموختم. توان نوشتن ندارم. واژه هایم گرد و غبار گرفته. باور کن که باورت کردم. بی تو زندگیم را تمام کردم. حالا نفس کشیدن، منت سرم می گذارد. حس می کنم هوای اینجا سرد و سنگین است. ببین نقاشی عشق می کشم و گم شدن در نگاه تو که آرامش می دهی. آری، نبض سکوت حرفی برای گفتن دارد،اما... 

نوری در راه است؛ نور امید و روشنایی، نور صفا و صلح و صداقت. او خواهد آمد و به این انتظار، پایان خواهد داد. اویی که مانند عیسی بن مریم در گردش است و مانند یوسف بن یعقوب ناشناخته است و مانند موسی بیمناک و نگران است و مانند محمد در جهاد است. اویی که با آمدنش، جهان را نورانی خواهد کرد و سرانجام به شمشیر _ که سمبل حدید و قدرت است_ به عدل و داد قیام خواهد کرد. بیا و راز این غیبت را مانند خضر نبی آشکار کن. تا تو با منی، خاموشی سخن را نمی دانم. از شوق تو در آسمانم. همین که بهانه روز و ماه و سال و ترانه هایم تویی، به خود می بالم. 

منیره آجرلو

این روزها...

این روزها تو نیستی

این روزها تو نیستی و من کبوتر پر بسته ی قفسی هستم که می خواست بلند پروازتر از عقاب باشد و بی سرزمین تر از پرستو...

این روزها تو نیستی و هوای حوصله لحظه های بی تویی ابری است، ابرهایی که نه می بارند و نه می روند و تنها دلواپسی و دلتنگی را تلقین لحظه هایم کرده اند...

این روزها تو نیستی و بعضی خواستنی های شورانگیز زمینی آسمان را هدیه می کنند و انتظار را شیرین...

این روزها تو نیستی و چه رنجی می برند ماهی های سیاه برکه ای که می دانند قدر دریا را...

این روزها تو نیستی و من بر سجاده دلم  و میان ربنای اشکهایم تنها تو را می خواهم...

این روزها تو نیستی و زمین یتیم بی تویی است...

این روزها تو نیستی و سهم من از تو تنها مستحبی است که جوابش واجب:

" السلام علیک یا بقیه الله یا صاحب العصر والزمان"

این روزها تو نیستی و ما چه فخری می فروشیم بر عالم که خدا و رسولش نعمت ولایت علی را ارزانیمان داشت:

"الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی ابن ابی طالب (علیه السلام)"


!!!. آهای مردم دنیا، شما را خوش به دنیای خود، ماییم و صبح جمعه و ندبه و هوای دلدارمان "مهدی فاطمه"...

روز مبادا

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونانکه بایدند

نه بایدها...

مثل همیشه حرف آخرم را

با بغض می خورم

عمری است

لبخندهای لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا!

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما چه کسی می داند؟

شاید

امروز نیز روز مبادا

باشد!

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونانکه بایدند

نه بایدها...

هر روز بی تو روز مباداست! 

قیصر امین پور

تا تو بیایی از سفر...

هر روز ِ بهارم، خزان پاییزی می زند و قتی می گویند: تو غایبی، تو نیستی و تو نمی آیی...

و خزانِ پاییزم، باغ بابونه و رازقی می شود وقتی می دانم و ایمان دارم که تو حاضری، تو هستی و تو می آیی...

و میان این پاییز و بهارِِ غصه ها و فاصله ها،

 روح زندانیِ من تشنه باران مهرآگین حضورت،

 و چشمان پر زشوقم دوخته به افق های دور مشرقِ انتظار،

 و دلم لبریز از غمی هزار و چند صد ساله از منظومه غم هایِ "مادر"

 و زمان آبستن حادثه ای تا تو بیایی از سفر...

 تا تو بیایی از سفر...

و من همه بغضم را فریاد می کنم: " ای من به فدای قامت رعنات و اون سبزه قبات،

بیا دلگیرِ دیگه بدون تو این جمعه شبام...

هر غروب جمعه من با یه سبد "یاس"ِ پرپر می شینم منتظرت تا تو بیایی از سفر..."

 تا تو بیایی از سفر...

!!!. انگار از همه حس های خوب این احسن تقویم، حسرت لحظه های حضورت سهم ماشده، ما که سالهاست از جسم و هم از جان شده ایم مبتلا به تو...

بیمارم و تمام تنم مبتلا به تو

هر جا که بنگرم آنجا مبتلا به تو

پادزهر به زهر چشم بی اثر شده

این مرهم مانده بر قلبم مبتلا به تو

من خوب می شوم تا تو را مبتلا کنم

چه می شود، همه خوبیهای دنیا مبتلا به تو

گفتم "راهی" شوم و آسوده ز درد فراق

اما چه سود وقتی همه بود و نبود من مبتلا به تو

!!!. سلام بر فاطمیه و سلام بر پاره تن رسول و سلام بر منظومه غم هایش...