نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد...

یه شعر از مهدی مظاهری خوندنش خالی از لطف نیست...

میگه:

نوبت

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد

شادمانیهای بعد از غم به من هم می رسد

 

برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند

از جدایی گرچه می ترسم به من هم می رسد

 

هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم

در خیابان شاخه مریم به من هم می رسد

 

گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است

از گناه حضرت آدم به من هم می رسد

 

گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید

بی وفایی های این عالم به من هم می رسد

 

هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام

نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد...

وارش...

نظرات 3 + ارسال نظر
حامد عطایی یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ق.ظ

عالی بود . بسیار آگاهانه و عارفانه

شاهد سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ

به به .... غزله! مرسی

مانا چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

سلام. ممنونم خیلی خوب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد