یه شعر از مهدی مظاهری خوندنش خالی از لطف نیست...
میگه:
نوبت
پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد
شادمانیهای بعد از غم به من هم می رسد
برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند
از جدایی گرچه می ترسم به من هم می رسد
هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم
در خیابان شاخه مریم به من هم می رسد
گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است
از گناه حضرت آدم به من هم می رسد
گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید
بی وفایی های این عالم به من هم می رسد
هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام
نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد...
وارش...
عالی بود . بسیار آگاهانه و عارفانه
به به .... غزله! مرسی
سلام. ممنونم خیلی خوب بود.