به پاس آن همه مهر و وفایت حقیر است این محبتـها برایـت
ندیدم در جهان بهتـر ز مادر سـر و جانـم همـه بادا فدایـت
هزار و یک بـلا کردی تحمـل که شـاد و زنده مـانم از برایـت
برای یک تبم غمها تو خوردی فشاندی اشک غم از دیده هایت
ز هـر بیماریـم بیمار گشتـی کشیدی رنج و محنت بی نهایت
چه محنتها برای من کشیدی زبان عاجـز بود از ایـن حکایت
به جای آن همه رنجی که بردی بود جانم فـدای خـاک پایـت