تشنگی

جهانیان، خواب آلوده اند و شب، مسیر خویش را در ما گشوده است.

ای آفتاب رهایی! در انتهای کدامین لحظه منتظرت باشیم که صبر در کاسه های دلمان سرریز شده است؟

من از پرندگانی که از شمال فکرم می آمدند سراغ تو را گرفتم و از مهاجرانی که از شرق نور می گذشتند نشانی تو را پرسیدم.

مولای من! چقدر سنگین است اینکه بعد از هر نماز، نمی دانم به کدامین سو رو کنم تا سلامت بگویم و چقدر غریبم وقتی نمی دانم چشم به کدامین جاده باید بدوزم تا در انتظار آمدنت کور شوم و چقدر سخت است که نمی دانم کدامین کوچه را با اشک و مژگانم آب و جارو کنم تا رد گام هایت به آنجا برسد!

مولای من! آب های جهان به نام تو جاری اند و آفتاب از سمت نگاه تو می روید، ما تا از تو غافلیم، نه به ادراک روشنایی می رسیم و نه تشنگی مان فرو خواهد نشست؛ ما بیماری استسقای ابدی گرفته ایم.

ما باقیمانده تشنگی کربلا هستیم در کاروان دردهای بشر که فقط از فرات الطاف تو انتظار جرعه ای داریم، مولا جان!

حسین امیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد