از چه باید نوشت...

«إنّ لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد أبداً»

چه بسیار روزها و شب هایی که طفل گریز پای دل من، شیرین ترین لحظه های زندگیش را با یاد و نام تو آذین بسته است... و داستان کربلایت، چه شوری ریخته در دل افسون شده من... هر چه اخلاص در ایمانت و نور عشق خدا در چشمانت، بر باورم فراتر می رود، ناباورانه لحظه لحظه بیشتر به سوگت می نشینم  و عجیب آرامم می کند... جوهره وجود خود را بی دریغ، قطره قطره در تاریخ دمیدی تا درس عشق، عدالت، آزاده گی و ایمان را خورشیدی ماندگار بر تارک تاریک دنیای ما جا ماندگان زمین سازی... تا نقاب از صورت زشت­ سیرتان پایین افتد... تا رشته شود، پنبه­ ی با زر و زور و تزویر بافته فرعونیان برای نشاندن منکر جای معروف و معروف جای منکر را... تو که زیباترین و بهترین مفاهیم قاموس تمام ابنای بشر از ازل تا ابد را خط به خط مشق کردی... و به ما آموختی چگونه زیستن و چگونه مردن برای پاسخگویی لحظه مرگ را... افسوس... افسوس که دنیا ما را با خود برده است... نمی دانم از چه باید نوشت تا کمی از حجم هق هق بی نشانیم کم شود...

!!!. انگار خواب چشمهای مرا به اسارت می گیرد و چک چک ستاره ها را میشمارم... من در خواب غصه قصه های نگفته ات را اشک می ریزم و مشتاقم بدانم چه نجوا کردی و از چه گفتی با سر بریده... و بعد از آن نجوا آرام گرفتی آن گونه که باد صدایش را به لالایی شب سپرد... مگر می شود از یاد برد معصومیتت را... ستاره دمشق کدا مین مهربانی می تواند هق هق ات را تاب آورد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد