تا چند...

من هر دم در دلم آشوبی است... چه سریست در این شور... انگار شور تمنای تو را دارد... به انتظار تصویر تو، این دفتر خالی تا چند... تا چند ورق خواهد خورد... حسرت نگاهی بر دلم مانده شدید.... تا بیایی و به چشمان پر از مهر تو خیره شوم... بیقرار تو شده...  دل دیوانه من... باز تو را می جوید... باز تو را می خواهد... گفتمش ماه را... گوشه آسمان... تنهاست.... گفت من خوب می دانم... تا آسمان راه درازی نیست...  اما پای من در قیر شب است... و همه پرهایم سوخته... پر پروازی ندارم...پر پروازم باش...

«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً».

!!!. خدا را... خدا را.... وا مصیبت به غروب فردا... وا مصیبت به غروب فردا...

نظرات 2 + ارسال نظر
بنویسم؟ پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ق.ظ http://writing.persianblog.ir

مرا بسپار در یادت
به وقت بارش باران
نگاهت گر به آن بالاست
دعایم کن...
دعایم کن ...
که مهتاج مهتاجم ...
یا حسین جانم ...

... پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ب.ظ

شمس اگر حادثه کرب بلا می دانست
هشت از آن پنج معین به یقین کم می کرد
...
...
یا مولای
اگر نگاهی نیندازید بیچاره ایم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد