هابیل و قابیل...

خداوند به آدم علیه السلام وحى کرد که مى خواهم در زمین عالِمی که به وسیله او آیین من شناسانده شود، وجود داشته باشد و قرار است چنین عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و میراث نبوت و آنچه را که به تو آموختم و هر چه که مردم بدان احتیاج دارند، همه را به  هابیل بسپار. آدم علیه السلام نیز این فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابیل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناک گشت. و آدم برای یقین قابیل شرط قبول قربانی را گذاشت. قابیل گندمی نامرغوب و هابیل گوسفندی فربه برای قربانی حاضر ساختند و خدا قربانی هابیل را پذیرفت. شیطان قابیل را به قتل برادر ترغیب کرد. قابیل گفت: هر آینه بِکُشَمَت اى هابیل! تا مردمان چون ما را بینند نگویند که این یکى آن است که قربان وى مقبول شده است و آن دیگرى آن است که قربان وى مردود شده است، و وى مخذول شده است. هابیل گفت: خداى تعالى قربان کسى را پذیرد که او راه تقوا گیرد. اگر تو دست دراز کنى به من تا بکشى مرا، من بارى به تو دست درازی نکنم تا تو را بکشم چه، من مى‏ترسم از خداوند تعالى که عالَم و عالمیان را پروردگار اوست...

و نبرد دو برادر نقطه شروع جدال خیر و شر گردید. در این جدال، جبهه کوچک خیر، در برابر جبهه کوچک شر قرار می گیرد. گستره این نبرد محدود است. میان دو برادر که از یک پدر و یک مادر هستند، قابیل، هابیل را می‌کشد و از همان لحظه اول به خون آغشته می شود. چه می شود که برادری با برادرش چنین می کند؟ و جدال حق و باطل آغاز شده و از همان زمان و تا امروز این نبرد در پهنه تاریخ گسترده شده و در هر برهه ای از زمان حلقه ای خاص از این زنجیر نمایان گشته و خواهد شد. حق و باطل از ازل با هم در ستیز بوده و خواهند بود  این سنت خداوند است در خلقش. بعدها قوم کفر در لباس استعمار و استثمار و استحمار در آمد و تا آنجا که توانست بر جان و مال مظلومان تاریخ تاخت. در همیشه تاریخ مظلومین و مستضعفین از کفر گریزان و به گرد پیامبران و امامان و آزادگان عالم جمع شده اند و نبرد به جنگ میان کفار ستم پیشه و مؤمنین ستم دیده مبدل گشت. این نبرد سنت خداوند و ظرف آزمایش اختیار و وجدان انسان از آدم تا آخرالزمان بوده و خواهد بود تا روز موعودی که وعده داده شده، که ظالمین محو و مظلومین وارثان زمین خواهند شد. جاء الحق و زهق الباطل. در این پیکار بعضی چون نوح و ابراهیم و موسی تا محمد محبوب خدا و علی ولی خدا و حسین ثارالله پیش قراول جبهه حق شده و قدم در راه دشوار مبارزه با گردنکشان و ‌ فاسقان مال اندوز و بندگان شهوت گذاشته و در این راه از روی اخلاص و رضایت قلبی هر چه داشته­ اند حتی جانشان را نثار کرده­ اند و گروهی دانسته یا نادانسته به جنگ با حق رفته و سر از جهنم قهر و غضب خدا درآورده اند. اما در گذر زمان این نبرد رنگ­ های دیگری به خود گرفت و اما کار آنجایی سخت می شود که کفر به مصلحت لباس ایمان بر تن می کند و دم از حقوق مظلوم می زند. گرچه فرسنگ­ها با قرآن و منش قرآن فاصله دارند ولی قرآن بر نیزه می کنند تا با فریب اکثریت حقیقت را به تسلیم وادارند. و آنجاست که تمیز حق و باطل فقط از عهده دل های بیدار و آزاده بر می آید. از ویژه­ ترین این حلقه­ های نبرد داستان کربلاست. آنجا که زر و زور و تزویر دست به دست هم داده و مردمی را که زمانی از امت رسول خدا بوده ­ا ند بر قلب کعبه تیغ کشیدند. و به قول سید شهیدان اهل قلم: "هنوز نیم قرن از حجه الوداع نگذشته، امت محمد(ص) تیغ بر اوصیای او کشیده اند و با نام اسلام، قلب اسلام را که امام است، می درند! اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را می پرستند که ابراهیم شکسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله که امامت است، پیکار می کنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود که بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همین جا بسنده می کرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین که چه سان وارونه می شود! «أفمن یمشی مکبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم؟»" اما این نبرد از آنجا ویژه می­ شود که قیام حسین، قیام علیه همه گردنکشان تاریخ بشر از ازل تا ابد بوده و خواهد بود. حسین همه دنیایش و همه عزیزانش را با رضای قلبی برای خدا تقدیم کرد: «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی.» (اگر دین محمد پا بر جا نمی ماند مگر با مرگ من، پس ای شمشیرها مرا در یابید.) آری  حسین همه زندگیش را در طبق اخلاص گذاشت تا ثابت کند حق و باطل با هم جمع شدنی نیستند. حسین مختصات انسان کامل را هویدا نمود و عاشورا ظرف زمان کمال انسانی است. رضای عبد از خدا و رضای خدا از عبد، اوج این کمال است. الهی رضی بقضاءک. چه زیبا و ستودنی­ است که عبد از روی اختیار رنج و مصیبت را برگزیند و چیزی جزء زیبایی نبیند. حسین دانسته خود را به کرب بلا رساند تا ثابت کند که مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و با اختیار بر هر رنج و مصیبتی صبر می­ کنند و تسلیم اراده حق می­ شوند. حسین خود به یقین مطلق رسیده بود و قافله سالار عشق شد و منزل به منزل سفر عشق، یاران واقعی و آنها را که حب ­شان به امام زمان ­شان گسستنی نبود را نیز به یقین رساند. و همین یقین و ایمان و اخلاص قلبی به حق بود که کربلا و عاشورا را تا ابد ماندگار کرده­ است. در کربلا خدا حجتش را بر عالم و عالمیان تمام کرد. ملک و ملکیان مدیون حسین و خون حسین شدند و که می داند که حسین با خونش چه دین سنگینی بر زمین و زمینیان گذاشت؟ آیا توان درک ادای چنین دینی را داریم؟ آیا درست فهمیدیم که حسین می خواست چه بگوید؟ آیا حتی اگر فهمیدیم، فهم و عملمان در یک جهت بوده و هست؟ آیا هوی ها و بی بصیرتی ها روز به روز ما را از ادای این دین ناتوان تر نمی سازد؟ آیا می توان حق خون حسین را آنگونه که باید ادا کرد؟ آیا...؟

می ترسم ! می ترسم روزی هم خدا، هم حسین، از دادن این قربانی پشیمان شوند، می ترسم ناسپاسی و نافرمانی بشر کار را به جایی رساند که خدا خونخواه حسین شود! می ترسم  بشر خواسته یا ناخواسته در ادای این دین کوتاهی کند!  می ترسم روح تازه ای را که حسین در کالبد دین خدا دمید، را ما به مسلخ برده باشیم! می ترسم شعار "هیهات من الذله" که مصداقی تکرارناشدنی و انکارناشدنی همیشه تاریخ برای اعلام به بشر که نه ظلم کند و نه ظلم بپذیرد، علیه ظالم بشورد و بشوراند،  است را فراموش کرده باشیم. برای مردمانم می ترسم! می ترسم آنقدر کوتاهی کنیم که روزی زمین همه اهلش را در خود فرو برد! برای دین خدا چه کرده ایم؟ برای رهایی از شیاطین و  گردنکشان چه کرده ایم؟ روزمرگی ها ما را با خود به کجا  برده و می برد؟ کمی درنگ کنیم! کمی تأمل! کمی فکر! کربلا کجاست و ما به کجا می رویم...؟

!!!. نمی دانم  به کجا می رویم... همانقدر می دانم که کربلا سراسر حدیث عشق و ایمان است که چون عشق به سرچشمه حقیقت است، عین عقل می­ شود و بر عقل سبقت می­ گیرد، تا آنجا خالص می ­شود که یقین می­ کند غیر از معبود هیچ اراده ­ای نیست و هرچه هست همه اوست...

نظرات 1 + ارسال نظر
... یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

من هم می ترسم...
مباد که فقط شاهد این ترس باشیم...
که در واقعه کربلا خیلی ها فقط شاهد بودند...
...
به قول شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران:
من نگرانم.نگران اینکه ما نتوانیم در این لحظات بحرانی به مسئولیت خود آنچنان که باید عمل کنیم.
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد