من از پشت دردهای عجیب می آیم
بی خبر از غمی که پشت لبخند هایم سنگینی می کند
بی خبر از اندوه بغض های فرو خورده ام
من بی بهانه بیقراره گریه ام
حالا هم
دلم می خواهد کمی تو برایم بگویی
بگو وارش
میخواهم بدانم بارشم برای چیست؟
...
من نمی دانم
کاش می دانستم
من خسته ام
خسته از تکرارهای دروغ
خسته از دیوارهای بتونی پشت پنجره
که دق داده اند رازقی های اتاقم را
خسته از چشمک های ستارگانی دور
که دلواپسی را تلقین لحظه هایم کرده اند
خسته ام از شبهای زمین
از شبهای بی تویی
اصلا چه فرقی می کند شب با روز
وقتی تو نباشی
یاس ِخیس ِدنیایِ من
زمین تو را کم دارد...
!!!. لبریز از بودن خواهم شد روزی که تو باشی و می دانم تو باشی من نیستم...
چقدر آشنا می نویسید...
نوشتن ِ تنها که نه!... واژه ها را بغض میکنید در گلو ...
دعا میکنم همچو باران شوی...
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی...
چو یاران مهدی (عج) شمارش کنند...
دعا میکنم جزء یاران شوی...
حک کردم...
بر قطعه ای کوچک...
< یاس ِ خیس ِ دنیای ِ من
زمین تو را کم دارد... >
روبروی دو چشمانم...
تا بل لبریز از بودن شوم...
روزی که او باشد...
http://i.picasion.com/pic37/872b885a8088eb86789c3250aab18c76.gif
سلام
یه سرم به ما بزن پسر عمو
من خسته ام
خسته از تکرارهای دروغ
یاس ِخیس ِدنیایِ من
زمین تو را کم دارد...