تو بگو

من از پشت دردهای عجیب می آیم
بی خبر از غمی که پشت لبخند هایم سنگینی می کند
بی خبر از اندوه بغض های فرو خورده ام
من بی بهانه بیقراره گریه ام
حالا هم
دلم می خواهد کمی تو برایم بگویی
بگو وارش
میخواهم بدانم بارشم برای چیست؟

...

من نمی دانم

کاش می دانستم

من خسته ام

خسته از تکرارهای دروغ

خسته از دیوارهای بتونی پشت پنجره

که دق داده اند رازقی های اتاقم را

خسته از چشمک های ستارگانی دور

که دلواپسی را تلقین لحظه هایم کرده اند

خسته ام از شبهای زمین

از شبهای بی تویی

اصلا چه فرقی می کند شب با روز

وقتی تو نباشی

یاس ِخیس ِدنیایِ من

زمین تو را کم دارد...

!!!. لبریز از بودن خواهم شد روزی که تو باشی و می دانم تو باشی من نیستم...

نظرات 5 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

چقدر آشنا می نویسید...
نوشتن ِ تنها که نه!... واژه ها را بغض میکنید در گلو ...

دعا میکنم همچو باران شوی...
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی...
چو یاران مهدی (عج) شمارش کنند...
دعا میکنم جزء یاران شوی...

... سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ

حک کردم...
بر قطعه ای کوچک...

< یاس ِ خیس ِ دنیای ِ من
زمین تو را کم دارد... >

روبروی دو چشمانم...
تا بل لبریز از بودن شوم...
روزی که او باشد...

صورتک سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ

http://i.picasion.com/pic37/872b885a8088eb86789c3250aab18c76.gif

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://www.rmsh.blogsky.com

سلام
یه سرم به ما بزن پسر عمو

زهرا سادات جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

من خسته ام

خسته از تکرارهای دروغ






یاس ِخیس ِدنیایِ من

زمین تو را کم دارد...




برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد