دور اما تعبیر شده...

مرا شوری است در سر از جنس نگاه تو

مرا عشقی است  در در دل از جنس یاران تو

از جنس طپش های رهای قلب تو

 می خواهمت و بی پرده این دلدادگی را فریاد می زنم

مهربان، پاک تر از یاسمن ها

برای من هر روز عاشورای تو

و هر دم  اربعین توست

کاش بودم نه در صف دانسته غائبین و بعدها توابین

که سپر تیر کین

خدا می داند

ولی بارها در خواب دیده ام

سالها قبل سند قلبم را بنام خورشید  زده ام

مگر می شود خورشید را دید و دیوانه نشد

خورشید مانده در حجاب ما

حرفی هم با تو دارم

تو که ندیده دیوانه ات شده ام

سفر کرده

غایب از نظر

حرفی هم با تو دارم

یاس خیس دنیای من

وقتی هر روز من عاشق ترم

وقتی هر جمعه مژده ی شکفتن تازه ای از توست

وقتی غروبهای جمعه قرار بیقراری هایم می شوی

چقدر این شهر ِ وابستگی ها و مردمانش برایم دوست داشتنی می شوند

گر چه خواسته و ناخواسته کارم شده درج فاصله

هزار بار گفته ام و

هر هزاره گریسته ام

از فاصله ها بیزارم

بردار این فاصله ها را

بردار

راستی

این روزها غمگین ترین روزهای زمین است

می دانی

این روزها سالروز  غمهایی شگرف اند

چنین روزی

زبانی از تکلم باز ماند که واژه واژه کلامش

دنیا دنیا نور و معرفت بوده و هست

قلبی از طپش باز ماند

که هستی طپشش را وامدار او بود

این معراجش دگر معراجی همیشگی بود

و معراجی دیگر معراج کریم اهل البیت

و هنوز که هنوز است

خون دل رسول و  آل رسول در پاره های جگر مجتبی موج می زند

و غوغای کربلا در آن پاره ها هویدا است

آغاز همه فتنه ها و نامردمی ها

آغاز خون های همیشه جاری ِ کربلا

از پاره پاره های جگر آن مهر ِ آرام جاری شد

خورشید لایزال مهر که خار چشم شب پرستان بود

و آبروی خاک بقیع

ندیده ام ولی شنیده ام از غربت بقیع

بقیع را می شناسی

غربتش را که بوی کوچه های مدینه می دهد

می دانم طلوعی نیست مگر تو آنجا نرفته باشی

حرمی بی گلدسته و مناره

که ماندن بر خاکش را هم رویا کرده اند

می دانم که می دانی

دیگر از در نمی گویم

 دیگر به کوچه نمی روم

از نخ هم  نمی گویم

از گودال و حسین و زینب و مادر هم نمی گویم

از پشتی خمیده هم دیگر نمی گویم

از شام هم نمی گویم

بغض هایم را سکوت می کنم

می دانم که می دانی

تو پس گریه های شوق عزادارن پنهانی

چه تماشاخانه ای می شود شبستان دل من

و چه آرام می شود

وقتی ایمان دارد

اهل عالم را قائمی چون تویی است

اما حالا

حالا که هستند دلهایی بیقرار

قلبهایی پر زشور و شعور

که فرق میان انتظار و شوق انتظار را می فهمند

که می فهمند التهاب فاصله ها را

بیا

بیا و بردار این فاصله ها را

بیزارم از این فاضله ها

اما ایمان دارم

روزی بارانی خواهد گرفت

خواهد شست همه نامردمی ها را

و تسلی خواهد بخشید همه بغض های فروخورده ام را

و مرا رویایی در سر است

دور اما تعبیر شده...

!!!. دوباره من و دنیایی که مدام خواستنی و نخواستنی می شود... و باز منم و رازقی های پشت پنجره اتاقم و دوباره زمین و جای خالی تو...

نظرات 4 + ارسال نظر
نویده دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.sare40gis.blogsky.com

عاشقی دیدم سراپا شور بود
نور بود و نور بود و نور بود

تا نفس در سینه روز و شب بود
دم حسین و بازدم زینب بود

با سلام و احترام
در مورد نظری که گذاشتید باید بگم که متوجه نشدم منظورتون درمورد کدوم قسمته!
اگه من ظور شعر استاد شفیعیه که جور در نمیاد ولی اگه شعر همای منظورتونه باید بگم که من همچین چیزی رو احساس نکردم اگه واقعا موردی هست لطف کنید و واضح تر بگید تا ترتیب عمل بدم.
علی علی

... دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ب.ظ

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
...
آن روز دیگر رازقی ها منتظر نیستند...
التماس دعا...

... دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

هستی من!
میدانم که هستی...
چرا که تمام هستی به هستی شما هست شده است...

زهرا سادات سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ

دوباره زمین و جای خالی تو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد