دوره گرد...

شاید این شعرو زیاد شنیده یا خونده باشید اما خوندن دوبارش...

یاد دارم یک غروب تلخ و سرد 

می گذشت از کوچه ما دوره گرد 

دوره گردم، کهنه قالی می خرم، 

دسته دوم جنس عالی می خرم 

کاسه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری کوزه خالی می خرم 

اشک در چشمان بابا حلقه بست 

عاقبت آهی کشید، بغضش شکست 

اول ماه است و نان در سفره نیست 

ای خدا شکرت، ولی این زندگیست؟!! 

بوی نان تازه هوشم برده بود 

اتفاقاْ مادرم هم روزه بود 

خواهرم بی روسری بیرون دوید 

گفت آیا سفره خالی می خرید؟؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.raheasemoni.blogfa.com

سلام عزیزم متشکرم که سر زدی . خسته نباشی من مظالبت رو مخطوطا شعرات و می خونم .

جارچی چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ http://http://jarchidarshahr.blogfa.com

سلام دلاور
اولین باره که به وبلاگت میام !
از سایت حسین قدیانی باهات آشنا شدم
می تونم منتظر حضورت باشم ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد