شاید این شعرو زیاد شنیده یا خونده باشید اما خوندن دوبارش...
یاد دارم یک غروب تلخ و سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگیست؟!!
بوی نان تازه هوشم برده بود
اتفاقاْ مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آیا سفره خالی می خرید؟؟!
سلام عزیزم متشکرم که سر زدی . خسته نباشی من مظالبت رو مخطوطا شعرات و می خونم .
سلام دلاور
اولین باره که به وبلاگت میام !
از سایت حسین قدیانی باهات آشنا شدم
می تونم منتظر حضورت باشم ؟