سوگنامه

امشب خدا بخیر کند؛ روضه ساده نیست

روضه نویسی آن هم در سوگ مادرِ خوبی ها نه از نوای خسته قلم بر می آید و نه دل نازک کاغذ طاقتش را دارد اما فرو خوردن این بغض کهنه و تحمل این فریادهای متراکم یا سر به بیابانمان خواهد کرد و یا دلمان را رسوای عالم می کند؛ پس به قول رضه خوان ها و به رسم روضه نویس ها با اجازه از محضر بزرگِ حاضر و ناظر در مجلس دل، دو رکعت سوگواره ی مادر می نگارم قربة الی الله ... الله اکبر...

الله اکبر از این همه صبوریتان مادر! الله اکبر از این همه بزرگواریتان بانو! شما را مگر خدایتان چقدر عظمت داده که استواریِ تمام کوههای عالم هنوز مبهوتِ بردباریتان ایستاده است؟ روح شما را مگر چقدر وسیع تر از اقیانوس ها ساخته اند که هنوز تلاطمشان رنگِ حسادت دارد؟

مادرِ مظلومم! کاش صبوریِ امیرِ صبر، مانع درد دل کردنتان نزد قبر پدر نمی شد تا تاریخ بشریت اکنون این قدر شرمسارِ بی حرمتی ها و جسارت ها نبود. کاش یک جمله را می گفتید بانو! کاش طوفان نوح به راه می انداختید و صیحه آسمانی را بار دیگر بر این طایفه ظالمین فرا می خواندید!

رکوع روضه را به سختی می نویسم؛ دیگر دست و قلم و کاغذم تاب مرور بیت الاحزانتان را ندارد فقط آهسته یک کاش دیگر می گویم؛ مادرِ فرشته ها! ای کاش حداقل به زیر دست و پای حرامیانِ شب صفت، آنقدر الحمدلله نمی گفتید؛ شرمنده کردید حمد و تسبیح و و تهلیل و شکرگزاریِ همهِ بندگان خدا را بانو! یادِ گودال قتلگاه انداختید روضه نویس را، یاد " الهی رضا برضاء ک " گفتنِ جگر گوشه تان در آن هنگام که غرق لذت نور و حضور بود... مادر جان! فقط خداست که شکرگزاریتان را آنگونه که شایسته شماست خواهد شنید... سمع الله لمن حمده ... الله اکبر

به خاک افتاده ام... اینجا سجده ی روضه ی دلم است. باید اینجای مجلس از سادات بخواهم گوش هایشان را بگیرند ولی این کار را نمی کنم و مشکوف می خوانم تا بدانند و بنگارند که مادرشان را و مادرمان را چرا کشتند... مادر ما ولایتی بود؛ از هرچه گذشت می کرد در ولایت علی با کسی تعارف نداشت؛ عفاف فاطمی که روی از نابینا می گرفت حاضر شده برای دفاع از ولایت آقای آشیانه اش که آقای عالم است در حضور نامحرمان خطبه بخواند و نادانی و نابیناییشان را به رخشان بکشد... عطر سیبِ بهشتی فضای مسجد النبی را گرفته بود؛ وقتی مادرمان کشان کشان خود را پس از جفای در و دیوار به آنجا رساند و همه منتظر شکایت از دردها و ناله از زخم هایند که طنین روشنگر کلام فاطمی بُهت گرگها را دو صد چندان می کند فاطمه ی سیلی خورده باز هم دم از ولایت می زند و فریاد بیداری و بصیرت سر می دهد. مادرجان! راستی گفته اند هنوز جوانید، پس چرا خمیده گام بر می دارید؟ 

از همان روی چادر هم می توان فهمید دستتان را روی پهلویتان گرفته اید... قربان محسن شهیدتان چرا نفس نفس میزنید؟ .... دیگر دست و قلمم از این سجده بر نمی خیزند؛ خدای فاطمه خودت بر ناتوانیم رحم کن! " یا لطیف ارحم عبدک الضعیف" و باز هم دعای آخرِ روضه مان آرزوی بصیرت است و تمنای شهادت در راه ولایت. باید تا جان در بدن دارم سلام روضه را در همین سجده ی اول و آخر بدهم. بگذارید تا رمقی هست به حول الله و قوّت او بگویم: «السلام علیک ایّتها الصّدیقه الشّهیده و رحمه الله و برکاته»    

حمید وحیدی

نظرات 2 + ارسال نظر
mohanaa سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://mohanaa.mihanblog.com

سلام ایام شهادت بنت رسول الله رو تسلیت میگم

نمیخواید در مورد عوامل کمرنگ شدن عشق بین زن و شوهر نظر بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منتظرم

رسول سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ب.ظ http://www.rmsh.mihanblog.com

سلام
یه سر به ما هم بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد