اشتیاق

خورشید تابید، و همه ی شوق و سرزندگی را سخاوتمندانه به اطراف پراکند. عشق یک به یک تقدیم شد به قلبهایی که تاب آهسته تپیدن نداشتند...

چشمها یکسر اشتیاق شد و همه ی وجود چشم گردید از برای دیدن

و از برای دریافتن

همه ی وجود زبان شد تا نامش را یکبار توانستن گفتن...

اما این تپش بی شمار قلب، تاب گفتن را از زبان ربوده بود...

خورشید هرچه گرمتر می تابید، عشق عشق فروزنده تر و زیباتر جلوه می نمود و لحظات تلخ انتظار بر لبان عاشق گواراتر می شد.

اما همینکه خورشید رو به غروب نهاد کم کمک تبسم عشق بر لبان طبیعت خشکید و آنهمه آتش و فروزندگی به یکباره خاکستر شد، گمان مبر که این خاکستر سرد شده؛ نه؛ که این خاکستر فنا ساخت وجود عاشق را!

همه ی تپش ها تمام شد و وجود مهبوت شد از این همه بی رحمی...

آخرین بذر دلفریبی عشق پوک از آب درآمد و رنگ زمان بر رخسار عاشق گرد نومیدی فشاند...

اف بر این عشق... لعنت به تمامی لحظه های نداشتنی که در آرزوی داشتن ... سپری شد؛

حیف از آنهمه اشتیاق که به پای بذری بی ثمر ریخته شد...

دیگر عهد بستم که رخ از خورشید بپوشم که خورشید مرا فریفت...

شاید قصور خورشید نبود ساده لوحی از من بود که ندانستم؛

همیشه سبزه می خشکد

همیشه ساده می بازد!

همیشه لشکر انبوه

به قلب ساده می تازد...

نظرات 3 + ارسال نظر
... پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ب.ظ

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند،آسمان را دریاب...

سعیده پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سرزنده و پیروز باشید
در پناه حق

mohanaa جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ

التماس دعا بزرگوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد