گاهی کلمات را در حصار خود برای تسکین دلهره ها و اضظرابهایم پیشکش می کنم
گاهی احساسم را سر می برم
زیر خروارها خاک سیاه چال می کنم
چه شوقی دارد وقتی که می بینم احساسم و تمام جان پاره های زندگی ام
در دست و پای خاک دست و پا می زنند و تقلا می کنند برای زندگی
برای بودن و برای شدن و برای رسیدن
می دانم این خود خواهی تمام است
گاهی تیله چشمهایم را به التماس خاک می دوزم
و گاهی چهره اخم کرده ماه را
میان آب و نوحه های ماهی های غمبرک زده دزدکی دید می زنم
حسش به این می ماند که تمام غصه ها را از دوشت به زمین بگذاری
و یک نفس راحت بکشی و برگردی به کودکی هایت
آنجا که پتروس فداکار می شود
چوپان دروغگو تاوان دروغ هایش را چه نزدیک پس می دهد
آنجا که با دلیل و بی دلیل همه منتظرند
آنجا که کبری برای هزارمین بار تصمیم می گیرد
دیگر دروغ نگوید
دیگر فراموش نکند
دیگر به غیر او دل و امید نبندد...
تصمیم می گیرد دیگر حتی برای لحظه ای "خدا" را از یاد نبرد...
!!!. کاش بیایی تا ببینی چقدر دلتنگیهایم بهانه ات را می گیرند... کاش بیایی و دلتگیهایم را با خود ببری... کاش بیایی و قرار بی قرای هایم باشی... کاش بدانی چشمانم لبریز از دوری اند و بارانی... سجاده ام پر از یاس و دستانم گلستانِ صعودِ بنفشه هایِ قنوت... سالهاست که رازقی هایم را کنار پنجره بی پرده اتاقم گذاشته ام تا نور حضورت و روشنایی بی مثالت چراغانی شان و چراغانی مان کند... کاش بدانی از زمان بی حضورت می ترسم... می ترسم نباشی... می ترسم نیایی...
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان
ما نطفه می بست
وبی رنگی کمیاب ترین چیزها بود...
سلام ماه رجب مبارک .
نستم اما هستم .
دنیا این است .
...
و
هیچگاه در تمام عمر ج صداقت چیز بر زبان نراندم .
هیچ .
سلام سلام سلام