در امتداد بالها

اشعه های تند افتاب چشمانم را به روی دنیا تار کرد. به سویش در حرکتم با دلی ناآرام که سالها پیش آرامش را در کوچه ای بی نشان جاگذاشتم و مغزی پر از افکار بی سرو سامان، که سامانش را در میان کتابها و جزوه های اساتید به خاک سپردم. گویی می روم اما تنها، جهتم به سمت اوست و دست تمنایم به سوی غیرش دراز و چشم امیدم به روی بندگانش باز... مرا ببخش که به سوی تو در حرکتم اما فکرم پیش تو نیست مرا ببخش که به سوی تو در حرکتم  اما دلم با تو نیست... گفتند دیگر نگران نباش و فقط برو!

پس راهی شدم، رفتم، تا شاید بیابم خودم را و باز از اول قصه شروع کنم، پس تو آغاز من باش... صدای مهماندار هواپیما، با سلام خدمت مسافرین محترم، خوشحالیم که در این پرواز در خدمت شما هسیتم. نام خلبان این پرواز: امامی، شماره پرواز: 1561، مقصد ما جَده می باشد. تا ارتفاع 32000 pa صعود خواهیم کرد، می گوید جده و من دلم می لرزد، ساعت 9:45 دقیقه صبح است. مهماندار شکلات پخش میکند، چقدر دلمان می خواست کنار پنجره باشیم. نهاد به همه یک شاخه گل رز قرمز داد که فقط تا داخل هواپیما همراهمان بود و مهمانداران آنها را نثار سطل آشغال کردند. هواپیما روی زمین فرودگاه در حرکت است و هنوز از زمین جدا نشده است. ما درست در امتداد بالها نشسته ایم. بالها نمی گذارند ما زمین را ببینیم. دوستی می گوید: به نظر تو بالها را بد جایی نساخته اند؟؟ در ردیف ما مسافری به سرفه افتاده و رنگش قرمز شده، مهمانداران در حال کمک به او هستند به گمانم آبنبات توی گلویش پریده باشد، زندگی همین است دیگر، ناگهان در حال خوردن شکلات و شیرینی به حالت مرگ می رسی... دوربینم از دستم افتاد و نگران شدم که مبادا آسیب دیده باشد، زندگی همین است دیگر، هر دارایی نگرانی به دنبال دارد... باز هواپیما دوباره اوج گرفت و حالمان بد شد، زندگی همین است دیگر، به اوج رفتن و به حال بد رسیدن!!

پس از پذیرایی و صرف غذای هواپیما یک ساعتی خوابیدم اما غم در دلم بیدار بود، غمی پنهانی و دور که سالیان درازی است با من زیسته و من با او زندگی کرده ام و چه خواستنی است... با همان صدای گوش نواز بیدار شدم که بستن کمربندها را برای فرود سفارش می کرد. انتظاری خوش قلب مرا در خود می فشارد. ساعت به وقت محلی 11:55 دقیقه، دمای هوا 37 درجه؛ مسافرین محترم به جده خوش آمدید، سفر خوشی را برای شما آرزومندیم. رسیدیم، گمان نمی کردم تا آرزوها  فاصله اینقدر کم باشد به اندازه ی یک چرت کوتاه به اندازه ی یک چشم بر هم زدن! و شاید دنیا هم چشم بر هم زدنی بیش نباشد... گمان نمی کردم تا مدینه و نخلستان و چاه و کوچه و مادر، فاصله اینقدر کم باشد... از غربت بقیع شنیده بودم اما دلم تاب دیدن نداشت... پله ها را بالا می روی  می رسی به جنت البقیع انگار پای در بهشت خدا گذاشته ای، این همان حریم بی حرمی است که سالها به یاد غربتش های های گریسته بودم، اینجا بقیع است، غربتش آنگونه مبهوتت می کند که دوست داری فکر و اندیشه و جان و هر چه داری را ارادت کنی و بر پایش بریزی... مدینه هوایش گرم بود اما زمینش گرم تر و مهربان تر اما غربتش قصه دیگریست... بوی عطری هزار و چند صد ساله پروازت می دهد... سلام من به مدینه... سلام من به خانه گلین فاطمه... و سلام من به قبر بی نشان زهرای مرضیه...

و کعبه، انگار با عرش خدا طرف شده ای، بر خود می لرزی، اشک امانت نمی دهد، زار زار می گریی اما آرام آرام، چه آرامگاهی است، محال است در کعبه باشی و ابراهیم یقین نشوی... شنیده بودم: "خلقت از کعبه آغاز شد و دنیا در امتداد شعاع کعبه بوجود آمد..." اما اکنون حس کردم... غریبی اما مگر در زمین پناهی و پناه گاهی ایمن تر و مهربانتر از کعبه هم یافت می شود... اینجا قلب اسلام است... اینجا ابلیسِ شرک را باید با تبرِ یقینِ ابراهیم در هم شکست... باور نمی کردم پای بر زمینی گذاشته ام که روزی محمد و علی و فاطمه بر آن گام نهاده اند... اینجا سرزمین حجاز است و من برای اولین بار اینگونه از خود بیخود شده بودم و با خودم هزاران کیلومتر فاصله گرفتم. آری، اینجا سرزمین وحی و محمد است، اینجا دیگر من نیستم، همه اوست... فرود آمدیم، معلم تعلیمات دینی دروغ می گفت، تو در آسمانها نبودی، تو در قلب من بودی، تو من بودی و من چقدر نادان بودم که تو را نمی دیدم، که تو را حس نمی کردم.... اینجا حس می کنی تو با زمین و آسمان و ملائک پیوند خورده ای و بین تو و حضرت ربوبیت غیریتی نیست و  همه او می شوی...

!!!. بر آن زمین که پا می نهی با تک تک سلولهایت حس می کنی کعبه نقطه پیوند زمین و آسمان است و علی مولود کعبه است و باطن قبله را باید در امام پیدا کرد...

!!!. با همه تلاش مذبوحانه ام هیچ چیز از عمل ندارم و تنها  دلخوشیم حب علی و اهل بیت اوست که می دانم حبشان در هر دلی که جای گرفت، خاضع می شود و آتش بر آن حرام، و با این حب چه شیرین می شود خضوع در برابر محبوب... من گنه کارم اما حب علی دارم به دل...

!!!. و یاسِ خیسِ دنیایِ من، من هر شب دلم قرار بی قرار لحظه های حضور تو دلش می خواهد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد