تو آمدی...

چه زود رسیدی، چه بی خبر آمدی،

هنوز نفهمیده می خوانم:

"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفِ الْمَلائِکَةِ

وَمَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَاَهْلِ بَیْتِ الْوَحْىِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ و آل‏مُحَمَّدٍ

الْفُلْکِ الْجارِیَةِ، فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها، وَیَغْرَقُ‏ مَنْ تَرَکَهَا،

...

حَتّى‏ اَلْقاکَ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَنّى‏ راضِیاً، وَ عَنْ ذُنُوبى‏ غاضِیاً، قَدْ اَوْجَبْتَ لى‏ مِنْکَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ،‏

وَاَنْزَلْتَنى‏ دارَ الْقَرارِ وَمَحَلَّ الْأَخْیارِ."

که تو بی خبر آمدی، مشتاقت بودم گرچه

هنوز هوای حوصله روزهایم کثیف و شرک آلود است و تو آمدی،

تو آمدی و هنوز من در قفس نفسم سرگردانم،

جای خالیِ تو و سکوتِ سحر و دلِ بی دل شده ی شیفته ی من

چه عجیب و غریبانه بودن و آمدنت را می خواهند

که تو زمزمه دلنشینِ قرآن و دعای سحرِ سوختگان بر لب داری،

که تو بوی یاسِ سجاده یِ نمازِ دلِ شکسته می دهی،

که تو خبر ز رستگاری محرابِ مظلومیتِ همدم نیمه شبهای نخلستان می دهی،

تو آمدی تا بنمایی بر عالم و آدم حقیقتِ قدر  و قدر حقیقت را،

تو رفته بودی که بیایی و من دلتنگ رفتنت بودم

اما چرا کلیدِ خوبی و پاکی را در حدیث نفس گم کردم،

چه حس غریبی به تکاپو می دارد قلبم را در هوای آمدنت، بودنت،

و نفس نفس افتادن در تشنگی هایت و من نمی فهمم

چه پروازی می دهد جان آدمی را

صدایِ ربنای دم غروبِ دلواپسی هایِ کویر این سیاره و من نمی دانم

تو آمدی و من هنوز خاطر رفتنم بوی رفتن نمی دهد،

انگار شوق پروازم را دزدیده اند،

مگر قرار ما بهشت کوی دوست نبود،

پس من اینجا چه می کنم،

از این عروسک و نقاشی ها و مترسک ها چه می خواهم،

انگار اینجا از این همه یاس و رازقی و بابونه

چند تایی نمی شوند که نشانی دریا را بدانند، تا آسمان بارانی شود

اما چقدر من غروب کوچه و آدینه را

هی از سر صبحِ انتظار پائیدم و باران نیامد

خوب شد که تو آمدی من اما از هوای این روزهای سرد زمین می دانم

که فردا هوای آسمان سالهای انتظار بارانی است

اگر من قدرِ چون تویی بدانم و اگر خدا بخواهد...

!!!. اللهُمَّ هذا شَهْرُ رَمَضانَ الّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرآنُ هُدیً لِلنّاسِ و بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی و الْفُرْقان... اگر بفهمیم و اگر بدانیم قدرش را و قدرِ شبِ قدرش را.... تا بیابیم رسول را و به برکت حضورش زنگارها از دل برکینم و خانه دل را خالی از غیر دوست کنیم و هجی کنیم:

"جز  تو  دگری  جای  نگیرد در دل       دل جای تو شد، جای کس دیگر نیست"

!!!. گاهی می خواهیم و نمی شود، می رویم و نمی رسیم و در انگاره مان نشدن و نرسیدن را بی مهری دوست می پنداریم... اما غافلیم و چقدر نا سپاس که پناه دوست را رنج می بینیم...

!!!. امام زمان من، یوسف زهرا، یاسِ خیسِ دنیایِ من، نبودنت بیشتر و فراتر از بودن و طاقت ماندن من در این غفلتکده است و حال زار مرا  درمانی نیست مگر بودن تو...

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد سجاد دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://malakoot1.mihanblog.com

کاش در این رمضان لایق دیدار شوم سحری با نظر لطف تو بیدار شوم.
منتظرم...[گل]

انسان سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://eensan.persianblog.ir

رمضان مبارک ...

بهاره مقدم پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://dmsobh5.blogfa.com

سلام‎ ‎
خداقوت
هوای دلنوشته تان حالمان راخوب کرد
قهری باماهمسنگر؟؟
دعوتید به درامتدادصبح با"شایدمن،شایدتو"
ماه رمضونتون عسل والتماس دعا
علی علی

Raeen جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ق.ظ http://2raeen.blogfa.com/

التماس دعا
لذت بردم

--------------
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است

mohanaa شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ق.ظ http://mohanaa.mihanblog.com

سلام به رسم ادب
همیشه آب را که میبینیم میخوریم و میگیم یا حسین
این روزها آب را میبینیم اما نمیخوریم بگیم یا ابالفضل العباس علیه السلام
ممنون که سر میزنید
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد