آدمها...

گاهی می شود آدمها را از روی گفتار و رفتار و کردارشان شناخت... گاهی از نقل قول دیگران البته اگر بی غرض باشد... گاهی از روی خاطره هاشان... و گاهی می شود آدمها و باورهاشان را از قلم هاشان شناخت و چه راویی راستگوتر از قلم...

در انبوه رسانه های دیجیتال و کاغذی امروز گذارم به هفته نامه ای چند صفحه ای اما در نوع خود جالب با اسم "کاشف" افتاد، اولین مطلب در اولین صفحه اش با نام "رایحه شباهت" زیبا و دلنشین اقتاد... روایتی بود از مردی خدایی، ساده، اما عجیب بر دلم نشست... نویسنده آشنا بود، هم خودش و هم قلمش که ستودنی است (اما تصویرسازیهایش ستودنی تر)...او را می شناختم و قبل تر ها او را رازقی یافته بودم و مستعد بی کرانه شدن شاید... 

هوالعزیز

"رایحه شباهت"

"سال ها پیش در یکی از کتاب فروشی های میدان انقلاب کتابی را ورق می زدم. دقیقا یادم نیست چه کتابی بود اما دو چیز از آن را به یاد دارم، یکی نویسنده که مرحوم علامه عسکری بود و دیگر صفحه اول آن کتاب را که علامه بزرگوار به مادر عزیزشان خدیجه (س) تقدیم کرده بود. دلم یک جوری شد، آنقدر از این کار خوشم آمد و آنقدر احساس محبت به نویسنده اثر و جناب خدیجه (س) کردم که حرارت این عشق را تا الان هم احساس می کنم. بعدها که حضرت علامه مرحوم شده بودند در محضر یکی از شاگردانشان نکته ای مرتبط با این ماجرا شنیدم که حالِ منِ کم جنبه و ندید بدید را بیشتر منقلب کرد. ایشان نقل می کرد که حضرت علامه خودشان این اواخر نقل کرده بودند که در اوان جوانی و در سال اول بلوغ، روی پیشانی خود نوشته بودند وقف، و تا این زمان که اواخر عمرشان بوده به احکام وقف پایبند بوده اند. فکرش را بکن یعنی مال خودش نبوده و از خودش استفاده شخصی نمی کرده... این نقل خاطره مرا یاد آن کتاب و آن نوشته ای انداخت که پیش از این عرض کردم و عطر مادرمان خدیجه(س) را از این رفتار استشمام کردم. بعد به روایتی برخورد کردم که این روایت عطر این بانوی بزرگوار را برایم بیشتر تداعی کرد. آنقدر بیشتر که ماجرای تعریف شده و نتیجه اش را به اندازه قطره ای در مقابل اقیانوس است و آن روایتی است که از امام حسن مجتبی (ع) شنیدم. روایتی که در ذیل سوره مبارکه انفطار و در توضیح آیه"ما شائ رکبک" فرمود: امیرالمومنین(ع) شبیه ترین افراد به رسول خدا(ص) بودند و امام حسین (ع) شبیه ترین افراد به فاطمه(سلام الله علیها) هستند و من شبیه ترین افراد به خدیجه کبری(س) هستم. جانم به فدای کریم اهل بیت و مادر عزیزش که چقدر به هم شباهت دارند."

"ک. رجبعلی"

!!!. مهربان سرزمین یاسمن ها، چشم به راهیم تا که بیایی و لبریزمان کنی از بودن، از شمیم دلنشین علی و روح عدالت جوئی و بندگیش... چشم به راهیم تا که بیایی... این روزها دنیا برایم زندان بی توئی است من که می خواستم آزادتر از مرغ مهاجر باشم... 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهار شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://bahar-e-doosti.blogfa.com

سلام دوست بزرگوار
خیلی به دلم نشست حتی گریه ام رو در آورد...
خیلی دلم گرفت...
التماس دعا ..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد