امید تنها واژه ایست که هیچ گاه کهنه نمی شود...
یه بذر بودم توی یک عالمه دانه که قرار بود پاشیده بشه و بعد رشد کنه و درو بشه؛ کشاورز بی مهابا می پاشید و من سرمست به هوا پرتاب شدم، سرخوش به زمین افتادم و به امید بارانی تا بر من بستری بیاراید برای رُستَنَم؛ باران بارید اما ناگه بران سیل شد و مرا با خود برد، برد به اعماق خاک...
مقدمه
در طول تاریخ بشری هیچ شخصیتی همچون پیامبر گرامی اسلام (ص) مورد توجه اندیشمندان و متفکران نبوده است و درباره هیچ انسانی مانند او کتب به رشته تحریر در نیامده بی شک وجود مبارک او که اشرف انبیاء و اشرف مخلوقات است چون نگینی درخشان بر تارک عالم وجود نور افشانی می کند
او که به عقیده دوست و دشمن معلم بزرگ هدایت و معنویت است با اخلاقی نیکو که قرآن از آن تعبیر به خلق عظیم دارد آن چنان سایه مهر و محبتش را بر سر همگان گسترده که نه تنها یارانش شیفته و شیدای اویند که دشمنانش نیز در برابر لطف و رحمت او شرمگین و سر افکنده اند
قرآن شریف او را الگو اسوه تمام آدمیان در همه زمان ها و مکان ها می داند و همگان را به تاسی و پیروی از او فرا می خواند
و هزاران افسوس که پس از قرن ها هنوز حقیقت عظمای محمدی (ص) ناشناخته مانده ، با این وصف همان مقدار اندکی که از سراسر عشق و محبت او به یادگار مانده دلهای مشتاق را به سوی چشمه سار زلال معنویت می کشاند
زندگی پیامبر اکرم (ص) را از جهات مختلفی می توان مورد بررسی قرار داد و شما خواننده عزیز درباره آن وجود مقدس بسیار شنیده و شاید خوانده اید در این ویژه نامه مختصر سعی بر آن است که به بعد رفتاری و اخلاقی نبی اکرم (ص) بیشتر پرداخته شود زیرا اخلاق و معنویت گمشده بزرگ انسان عصر مدرنیسم است. امید آنکه دلهایمان با عشق محمدی با یکدیگر انس و الفت گیرد و پرده های حجاب و تیرگی از زندگیمان زدوده گردد
نگاهی کوتاه به زندگی حضرت محمد ص
نام : محمد ، احمد ، محمود
مقام : خاتم الانبیاء
لقب : مصطفی ، حبیب الله و رسول الله . حضرت محمد دارای 103 لقب است
کینه : ابوالقاسم و ابو ابراهیم . حضرت محمد دارای 9 کینه است
نام پدر : عبدالله
نام مادر: آمنه
تاریخ تولد : 17 ربیع الاول عام الفیل
محل تولد : مکه
ساعت تولد : طلوع فجر
ادامه مطلب ...* به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.
* وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
* این سه میم را از همواره دنبال کن:
داستان مداد
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که ژرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برده و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت وافتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند چند سال پیش وقتی ژرالدین تازه میخواست وارد عالم هنر شود، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شورانگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.دراینکه آیا واقعا" چنین نامه ای نوشته شده یا نه بحثهای زیادی است ولی در اینکه این نامه به زیباترین شکلی مفاهیم ساده ای که اکثرآدمها فراموش کرداه اند رابیان میکند شکی نیست.به امید اینکه به اندازه چند دقیقه برای درک مفاهیمی وقت بگذاریم که میتونه توی چندین هزار دقیقه ای که از عمرمون باقی مونده بینش روشنتری از خودمون وزندگیمون بهمون بده.
ژرالدین دخترم:
بدان
تو آغاز منی
من از نسل روزهای انتظارم
و تو از نسل قدمت صبر
باکی نیست مرا تا آمدنت می مانم
وقتی تو آمدی من از نسل آب می شوم
و تو از نسل احساس های خوشایند...
من اینجا بس دلم تنگ است !
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
بسان رَهنوردانی که در افسانهها گویند
گرفته کولبارِ زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز
سه ره پیداست،
نوشته بر سر هر یک به سنگ اَندر
حدیثی کَش نمیخوانی بر آن دیگر
نخستین: راهِ نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر: راه نیمَش ننگ، نیمَش نام
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
مهدی اخوان ثالث
وارش...
بسم الله الرحمن الرحیم
در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشیمانی وصیت خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این ماموریت شهادت ، جان به پروردگار بزرگ باید تسلیم نمایم انشاالله که
خداوند متعال با رحمت و بزرگواری خود گناهان بیشمار این بندة خطاکار را ببخشند .
وصیت به احسان و آسیه عزیز
1 ) انشاالله وقتی به سنی رسیدید که توانستید این وصایا را درک نمائید هر چند روز یکبار این وصیتنامه را بخوانید.
2 ) شناخت کامل در حد استطاعت خود از خداوند متعال پیدا نمائید در پی اصول اعتقادی تحقیق و مطالعه نمائید و تفکر زیاد نمائید تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید .
3 ) احکام اسلامی را (فروع دین ) با تعبد کامل و بطور دقیق و با معنی بجا آورید .
ادامه مطلب ...
هفت جا،نفس خویش را حقیر دیدم:
نخست، وقتی دیدمش که به پستی تن می داد تا بلندی یابد.
دوم،آ نگاه که در برابر از پا افتادگان،می پرید.
سوم، آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.
چهارم، آنگاه که گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه می زنند،خود را دلداری داد.
پنجم، آنگاه که از ناچاری،تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.
ششم، آنگاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد،حال آنکه یکی از نقاب های خودش بود.
هفتم، آنگاه که آوای ثنا سر داد و آنرا فضیلت پنداشت.
وارش...
بیندیشیم
مردی 80ساله با پسر تحصیل کرده 45ساله¬اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجرهشان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه¬ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم 3سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم 23بار نامش را از من پرسید و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل میکردم و به او جواب میدادم و به هیچ وجه عصبانی نمیشدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا میکردم...
وارش...
نزدیک عملیات بود.می دونستم دختردار شده،یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.گفتم:این چیه؟ گفت:عکس دخترمه.گفتم: بده ببینمش.گفت:خودم هنوز ندیدمش.گفتم: چرا؟ . گفت:الان وقت عملیاته. می ترسم مهر پدرو فرزندی کار دستم بده.باشه بعد... به یاد شهید زین الدین دوستی می گفت:زمانیکه مردم برای اسلام و انقلابشون خطری را حس کنند دیگه با کسی شوخی ندارند،حتی کسانیکه در ابتدای انقلاب برای اون بسیار زحمت کشیدند ولی حالا...
زمزمههای مرثیهگونه کوچههای مدینه را یک به یک میپیماید. خویشاوندی نخلهای مدینه با داغ، زجرآورترین تصویر است. از گلوی اندوهگین هر واژه، نیزارهای ماتم میچکد. مسجد از صدای روحنواز گل خالی است
ضجه در محراب ریشه دوانده است. منبر، در محوطه اشک نشسته است. تمام دقایق بیست و هشتم صفر، خزان است و وجب به وجب مدینه، تبدار این سفر. سینههای پرغم احادیث، برای «قال النبی صلیاللهعلیهوآله »ها اشک حسرت میریزند
کنار مولا، چیزی جز غربت نیست. ناگهانی از بیرمقی رخ نموده است. پیرامون زهرا علیهاالسلام ، اندوهی وسیع پا گرفته است؛ آنچنان که هیچ چشمی ندیده است. اشکهای غلطان مدینه با نالههای «ام ابیها»یی همسو شده است
بیشهد نبوت، روزگاری تلخ، ذائقه دین را پر کرده است. کینهها و لقمهای از خیبر، زهر در شریان دقایق ریخته است. همیشه و در هر مقطعی، همانگونه که پیامبری از صبح میگوید، عدهای از تبار ابوجهلها هستند که با چرکینی شب، خو میگیرند. اما ما، بینگاه رحمتگستر واپسین پیامبر، کدام لحظه را تاب بیاوریم؟
بیصدای عطوفتزای او، به کدام سو پناه بجوییم؟ «اللهُمَّ إنا نَشکُو اِلَیکَ فَقْدَ نَبیِّناً صلیاللهعلیهوآله »بیست و هشتم صفر، یعنی ضمیمه شدن عطری بدیع به آسمان، و چه محروم است زمین که فروغ یگانه خود را از دست داده است.بیست و هشتم صفر، روز سیاهپوشی قبیلههای سادگی و فروتنی است.چه باید کرد که همیشه پیرو هر داغ، حلیفی جز شکیبایی نیست!
منبع : محمدکاظم بدرالدین، مجله اشارات، شماره 94
رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع)